جیدلغتنامه دهخداجید. (ع ص ، اِ) ج ِ جیداء و جیدانه . (منتهی الارب ). رجوع به آن دو کلمه شود. || (اِ) گردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اجیاد، جیود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شاماکچه . (منتهی الارب ). مدرعه ٔ صغیر. (اقرب الموارد). شاماکچه یا جای گردن بند کردن . (آنندراج ).
جیدلغتنامه دهخداجید. [ ج َ ی َ ] (ع اِمص ) درازی گردن و نیکویی آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و فعل آن از سَمِعَ است . (منتهی الارب ). درازی و باریکی گردن . (آنندراج ). || (مص ) درازشدن و نیکو شدن و دقیق شدن گردن . (اقرب الموارد).
جیدلغتنامه دهخداجید. [ ج َی ْ ی ِ ] (ع ص ) نیکو. ضد رَدی ّ. ج ، جیاد. جج ، جیادات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
جیدلغتنامه دهخداجید. [ ج ِ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل . کوهستانی ، معتدل . سکنه ٔ آن 600 تن . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).<b
جتjetواژههای مصوب فرهنگستانبادهای نسبتاً قوی متمرکز در یک جریان باریک در جوّ متـ . جریان جتی jet stream
جت افریقاییAfrican jetواژههای مصوب فرهنگستانیک جت شرقی ترازپایین در ماههای تابستانی بر روی کویر صحرا در شمال افریقا
جیدرانلغتنامه دهخداجیدران . [ ج َ دَ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جَیْدَر و جَیْدَری ̍ شود.
جیدرةلغتنامه دهخداجیدرة. [ ج َ دَ رَ ] (ع ص ) زن کوتاه بالا، یا آنکه تاء برای مبالغه است . (منتهی الارب ). رجوع به جیدر شود.
جیدریلغتنامه دهخداجیدری . [ ج َ دَ را ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جیدر و جیدران شود.
جیداءلغتنامه دهخداجیداء. [ ج َ ] (ع ص ) مؤنث اجید. زنی که گردنش دراز و نیکو باشد. جیدانة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جیدانه شود.
جیدارلغتنامه دهخداجیدار. [ ج َ ] (ع اِ) گیاهی است که برگ آن مانند برگ بلوط است و دانه ٔ سرخ رنگ دارد که آنرا قرمز نامند. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بلغت فارسی نبات شجری است ، برگش مثل برگ بلوط و با نهایت سبزی مایل بزردی و ثمرش بقدر عفصی مایل بتدویر و در روی او شبنمی می نشیند و از آن دانه ٔ
جیدرانلغتنامه دهخداجیدران . [ ج َ دَ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جَیْدَر و جَیْدَری ̍ شود.
جیدرةلغتنامه دهخداجیدرة. [ ج َ دَ رَ ] (ع ص ) زن کوتاه بالا، یا آنکه تاء برای مبالغه است . (منتهی الارب ). رجوع به جیدر شود.
جیدریلغتنامه دهخداجیدری . [ ج َ دَ را ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). رجوع به جیدر و جیدران شود.
جیداءلغتنامه دهخداجیداء. [ ج َ ] (ع ص ) مؤنث اجید. زنی که گردنش دراز و نیکو باشد. جیدانة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جیدانه شود.
جیدارلغتنامه دهخداجیدار. [ ج َ ] (ع اِ) گیاهی است که برگ آن مانند برگ بلوط است و دانه ٔ سرخ رنگ دارد که آنرا قرمز نامند. (از اقرب الموارد) (آنندراج ). بلغت فارسی نبات شجری است ، برگش مثل برگ بلوط و با نهایت سبزی مایل بزردی و ثمرش بقدر عفصی مایل بتدویر و در روی او شبنمی می نشیند و از آن دانه ٔ
سنجیدلغتنامه دهخداسنجید. [ س َ ج َ ] (اِخ ) (سنگ آباد). دهی است از دهستان کنجکا بخش سنجید شهرستان هروآباد. دارای 644 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
سنجیدلغتنامه دهخداسنجید. [ س َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان هروآباد (خلخال ) است . این بخش در قسمت باختری هروآباد واقع است ؛ از شمال به بخش مرکزی هروآباد از جنوب به بخش کاغذکنان ، از خاور بدهستان خورش رستم و از باختر بشهرستان میانه محدود میباشد. این بخش از
مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م َ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . یکی از اسماء صفات خدای تعالی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). از اسماء خدای تعالی است و به معنی آنکه در ذات و صفات خود عظیم و نسبت به بندگان بسیار خیر و احسان است . (از اقرب الموارد) : قالوا اتعجبین من امر
مجیدلغتنامه دهخدامجید. [ م َ ] (ع ص ) شریف و بزرگوار و گرامی قدر و عالی مرتبت و بلندپایه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بزرگوار و گرامی . (غیاث ). ج ، امجاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ذوالعرش المجید. (قرآن 1