حاذقلغتنامه دهخداحاذق . [ ذِ ] (اِخ ) او راست : اخلاق و آداب احلام الاحلام . و آن مقامه مانندی است تهذیبی . (معجم المطبوعات ).
حاذقلغتنامه دهخداحاذق . [ ذِ ] (اِخ ) یکی از اطبا و شعرای پارسی گوی هند است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن گوید: حکیم محمد اسحاق بن علی حسین از اجله ٔ سادات قصبه ٔموهان مضاف بدارالاماره ٔ لکنهو است . خوش فکر و بلندخیال و نکته جو و بکلیات و جزئیات علم و عمل طب ماهر و حاذق و بر انواع نظم علی الخصوص در
حاذقلغتنامه دهخداحاذق . [ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حذق . استاد. (ادیب نظنزی ) (دهار). سخت استاد (ربنجنی ). ماهر. استادکار. نیک دان . زیرک . زیرک سار در کاری . اوستا. اوستاد. استاد با فطانت و دانا در کاری . کامل در فن .بلتع. بلنتع. (منتهی الارب ). مجرب . متقن . ج ، حاذقون . حاذقین . حذاق <span
حادقلغتنامه دهخداحادق . [ دِ ] (ع ص ) لغتی است عامیانه که بجای حاذق ، بمعنی «استاد در کار» متداول است (ذیل قوامیس العرب دزی ج 1 ص 269) و در میان عوام ایرانیان نیز حادق با دال مهملة معمول است .
عادقلغتنامه دهخداعادق . [ دِ ] (ع ص ) رجل عادق الرأی ؛ کسی که تدبیر صائب ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
حدقلغتنامه دهخداحدق . [ ح َ ] (اِخ ) جایگاهی ازاقامتگاه های آل اجود از بطن غزیه است . (صبح الاعشی ج 1ص 324). در معجم البلدان متعرض این ماده نشده است .