حایزلغتنامه دهخداحایز. [ ی ِ ] (ع ص ) حائز. نعت فاعلی از حیازت . گردآورنده . جامع.- حایز شرائط ؛ واجد شرایط. جامع شرایط لازم . و رجوع به حائز شود.
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
تئوفیلاکت سیموکاتالغتنامه دهخداتئوفیلاکت سیموکاتا. [ ت ِ ءُ م ُ کات ْ تا ] (اِخ ) تاریخ نویس بیزانسی در قرن هفتم میلادی است . وی تاریخ امپراتوری موریس (582-602 م .) را تصنیف کرد. با آنکه در نگارش این اثر روشی تکلف آمیز انتخاب کرد،تاریخ مذک
بارینلغتنامه دهخدابارین . [ رِ ] (اِخ ) نام شهری است . (آنندراج ). نام شهرکی است بیک روزه راه بمغرب حماة. (دِمزن ). نام شهری از شام در نزدیکی حماة. (ناظم الاطباء). وعامه آن را بعرین نامند. شهر نیکویی است میان حلب وحماة از جهت مغرب . (از معجم البلدان ) (مراصد الاطلاع ). از بلاد مشهور فلسطین باش
موجبةلغتنامه دهخداموجبة. [ ج ِ ب َ ] (ع ص ، اِ) موجبه . مؤنث موجب . ج ، موجبات . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به موجب شود. || بزه یا نیکویی بزرگ که بدان دوزخ یا بهشت واجب گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤنث موجب . گناه یا ثواب بزرگ که ایجاب دوزخ و بهشت کند. (از یادداشت مؤلف ). گناه بزرگ یا حس
الغتنامه دهخداا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گرچه براهیم زاده ایم چون نیک بنگری همه شاگرد آزرند. ناصرخسرو