حدتلغتنامه دهخداحدت . [ ح ِدْ دَ ] (ع اِمص ) تیزی . (دهار). تندی . (آنندراج ). سعرة. خشم . غضب . قوت غضب : از حدت وسورت پادشاهان بر حذر باید بودن . (گلستان ). از سر حدت مزاج و خشونت طبع بر لجاج اصرار مینمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272</span
حدتلغتنامه دهخداحدت . [ ح ِدْ دَ ] (ع مص ) تیزی کردن و تندی نمودن . تیزی کردن . (دهار). تیزی کردن برکسی . (تاج المصادر بیهقی ). || تیز شدن . (زوزنی ). || تیز شدن شمشیر. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به حده شود.
حدتدیکشنری فارسی به انگلیسیdead, extreme, extremeness, extremity, ferocity, mordancy, oomph, severeness, stringency, tyranny, violence
ردیابی کمکدارaided trackingواژههای مصوب فرهنگستانردیابی هدف متحرک در زاویه یا ارتفاع یا مسافتی معین با استفاده از سازوکار ردیابی راداری یا لیزری یا بصری یا حرارتی یا ترکیبی از آنها
چَفتۀ هوبَریshoulder arch 1, caernarvon arch 1, square-headed trefoil arch 1, shoulder-headed arch 1واژههای مصوب فرهنگستانصورت ساختهشدۀ قوس هوبَری
قوس هوبَریshoulder arch 2,caernarvon arch 2,square-headed trefoil arch 2,shoulder -headed arch 2واژههای مصوب فرهنگستانقوسی متشکل از سه بخش شامل دو شانه و یک تاج که تاج آن از شانهها آشکارا منفک است
حدتاملغتنامه دهخداحدتام . [ ح َدْ دِ تام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح منطق تعریفی باشد که از جنس قریب و فصل قریب تشکیل شود چون تعریف انسان به حیوان ناطق . (تعریفات جرجانی ص 57). رجوع به حد به معنی تعریف شود.
شدّت و حدّت کلامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه شدّت و حدّت کلام، حدّت، حدّت کلام، نفوذ کلام، غلیان سوگند اغراق، آبوتاب گرما، احساس، تندی، انرژی، احساسات گرم سرزندگی، طراوت، شادابی اصرار، تأکید، پافشاری
حدتاملغتنامه دهخداحدتام . [ ح َدْ دِ تام م ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در اصطلاح منطق تعریفی باشد که از جنس قریب و فصل قریب تشکیل شود چون تعریف انسان به حیوان ناطق . (تعریفات جرجانی ص 57). رجوع به حد به معنی تعریف شود.
وحدتلغتنامه دهخداوحدت . [ وَ دَ ] (ع مص ) یگانه شدن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) یکتایی . یگانگی . انفراد. (ناظم الاطباء). تنهایی . (ناظم الاطباء) (غیاث ) : مرا آیینه ٔ وحدت نماید صورت عنقامرا پروانه ٔ عزلت دهد ملک سلیمانی . خاقانی .<b
وحدتلغتنامه دهخداوحدت . [ وَدَ ] (اِخ ) طهماسب قلی خان ، از شاعران و از مردم کرمانشاه و از سران ایل کلهر بود و مدت سی سال در تهران به سر برد و به سال 1311 هَ . ق . در هفتادسالگی در تهران درگذشت . غزلهای عرفانی دارد و این غزل ازوست :از یک خروش یارب شب زنده
خانه ٔ وحدتلغتنامه دهخداخانه ٔ وحدت . [ ن َ / ن ِ ی ِ وَ دَ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قبر. گور. مدفن .