حدوددیکشنری عربی به فارسیسرحد , حاشيه , لبه , کناره , مرز , خط مرزي , لبه گذاشتن (به) , سجاف کردن , حاشيه گذاشتن , مجاور بودن , حد , محدوده , محدود کردن , منحصر کردن , محبوس کردن , خط فاصل , مرزي , صف جلو لشکر
حدودلغتنامه دهخداحدود. [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَدّ. نواحی . اطراف . حوالی : مشرق او چگل و جنوب او حدود خلخ است و مغرب وی حدود تخس است . (حدود العالم ). بازگردانیدند بدان شرط که هر قلعت که از حدود غرجستان گرفته بازدهد. (تاریخ بیهقی ). دیدم وقتی در حدود هندوستان که از پشت پی
حدوثلغتنامه دهخداحدوث . [ ح ُ ] (ع مص ) نو شدن . (دهار) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (حبیش تفلیسی ). حداثت . شدن چیزی که نبوده است . نو آمدن . نو پیدا شدن چیزی . و این صفت مخلوقات است . (غیاث ) (آنندراج ). نوی . تازگی . مقابل قِدَم و قدمت . حدوث را بر دو معنی اطلاق کنند، اول کون الشی ٔ مسبوق
هدودلغتنامه دهخداهدود. [ هََ ] (ع ص ، اِ) زمین نرم . (منتهی الارب ). ارض السهلة. (اقرب الموارد). || پشته ٔ شاقه . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || زمین نشیب . (منتهی الارب ). اکمة هدود؛ پشته ٔ دشوارشیب . (از اقرب الموارد).
هذوذلغتنامه دهخداهذوذ. [ هََ ] (ع ص ) برنده . (منتهی الارب ). القطاع و یقال : شفرة هذوذ؛ ای قاطعة. (اقرب الموارد).
حدوداءلغتنامه دهخداحدوداء. [ ح َ دَ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عذرة و برخی حَدَودی ̍ با الف مقصور یاد کرده اند. (معجم البلدان ).
حدودالعالملغتنامه دهخداحدودالعالم . [ ح ُ دُل ْ عا ل َ ] (ع اِ مرکب )(اصطلاح جغرافیا) مرزهای جهان . || (اِخ ) نام کتابی مشهور که در 372 هَ . ق . تألیف شده است .
حدوداءلغتنامه دهخداحدوداء. [ ح َ دَ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عذرة و برخی حَدَودی ̍ با الف مقصور یاد کرده اند. (معجم البلدان ).
حدودالعالملغتنامه دهخداحدودالعالم . [ ح ُ دُل ْ عا ل َ ] (ع اِ مرکب )(اصطلاح جغرافیا) مرزهای جهان . || (اِخ ) نام کتابی مشهور که در 372 هَ . ق . تألیف شده است .
حدود عرض خطlimit gauge/ limit gage, Go-No-Go gaugeواژههای مصوب فرهنگستانحدی مشخص برای عرض خط که ابعاد قطعات نباید از آن کمتر یا بیشتر باشد
خط غیرمحدودلغتنامه دهخداخط غیرمحدود. [ خ َطْ طِ غ َ / غ ِ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) خطی که انتهاء نداشته باشد. (ناظم الاطباء).
محدودلغتنامه دهخدامحدود. [ م َ ] (اِخ ) نام رودی است در خاک عراق در نزدیکی انبار در جانب غربی آن که به دستور خیزران آن را حفر کردند و نامش مریان است و چون هرطایفه ای جهتی از آن را برای خویش حدی قرار داده است این نام به روی اطلاق کرده اند. (از معجم البلدان ).
محدودلغتنامه دهخدامحدود. [ م َ ] (ع ص ) از اطراف احاطه شده . پیدا کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). حد گذارده شده . اندازه کرده . متناهی . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و عدد این رودهای صناعی نه محدود است که اندر آن به هر زمانی زیادت و نقصان افتد. (حدودالعالم چ دانشگاه ص <spa