حرف گیری

harfgiri

معنی

عیب‌جویی.
⟨ حرف‌گیری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] عیب‌جویی کردن:◻︎ گر انگشت من حرف‌گیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵: ۷۸۳).

جست‌وجوی دقیق

حرف گیری

لغت‌نامه دهخدا

حرف گیری . [ ح َ ] (حامص مرکب ) عیب گیری . (شرفنامه ٔ منیری ). نقد. نکته گیری . خرده گیری در سخن و جز آن : گر انگشت من حرف گیری کندندانم کسی کو دبیری کند. نظامی .یکی پندگیرد، یکی ناپسندنپردازد از حرفگیری به پند

حرف گیری

فرهنگ فارسی عمید

عیب‌جویی.&lang; حرف‌گیری کردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] عیب‌جویی کردن:◻︎ گر انگشت من حرف‌گیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵: ۷۸۳).

حرف گیری

فرهنگ فارسی معین

( ~.) [ ع - فا. ] (اِمص .) خرده گیری ، عیب جو.

جست‌وجوی هم‌آوا

تیرخواب

arrow rest, arrow shelf

واژه‌های مصوب فرهنگستان

تکیه‌گاه باریکی بر روی کمان که تیر بر روی آن قرار می‌گیرد

کلید بالابَر

up arrow key, up arrow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از کلیدهای صفحه‏کلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکان‏نما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت بالا می‏شود متـ . بالابَر 2

کلید پایین‏بَر

down arrow key, down arrow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از کلیدهای صفحه‏کلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکان‏نما، معمولاً به اندازۀ یک سطر، به سمت پایین می‏شود متـ . پایین‏بَر

کلید چپ‏بَر

left arrow key, left arrow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از کلیدهای صفحه‏کلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکان‏نما به اندازۀ یک نویسه به سمت چپ می‏شود متـ . چپ‏بَر

کلید راست‏بَر

right arrow key, right arrow

واژه‌های مصوب فرهنگستان

یکی از کلیدهای صفحه‏کلید رایانه که فشار دادن آن باعث حرکت مکان‏نما معمولاً به اندازۀ یک نویسه به سمت راست می‏شود متـ . راست‏بَر

جست‌وجوی متن

حرف الجر

دیکشنری عربی به فارسی

حرف اضافه , حرف جر , حرف پيش نهاده

preposition

دیکشنری انگلیسی به فارسی

حرف اضافه، حرف جر، حرف پیش نهاده

ورینه

واژه‌نامه آزاد

حرف زدن بی خود ، حرف زدن بی جا ، زیاد حرف زدن

حرف و گپ

فرهنگ گنجواژه

حرف و سخن، حرف و حدیث.

وِرّاج

گویش تهرانی

کسی که زیاد حرف می‌زند،پر حرف.

جست‌وجوی هم‌آغاز

حرف

لغت‌نامه دهخدا

حرف . [ ح َ ] (ع مص ) کسب نفقه برای عیال . || برگردانیدن اسب و جز آن را. || میل . (منتهی الارب ). چسبیدن . انحراف .

حرف

لغت‌نامه دهخدا

حرف . [ ح ِ ] (ع مص ) کسب کردن . (غیاث ).

حرف

لغت‌نامه دهخدا

حرف . [ ح ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ حِرْفة. پیشه ها. صناعتها : همچنین علم و هنرها و حِرَف چون ندید افزون از آنها در شرف .مولوی .

حرف

لغت‌نامه دهخدا

حرف . [ ح ُ ] (اِخ ) مرتفعه ٔ سیاه است که نصر گوید گمان می کنم در منازل بنی سلیم واقع باشد. (معجم البلدان ). و بعضی به این معنی با فتح حاء گفته اند.

حرف

لغت‌نامه دهخدا

حرف . [ ح ُ ] (ع اِمص ) بی بختی . (منتهی الارب ). حرمان . مقابل سعادت . (منتهی الارب ). || (مص ) کسب کردن . (دهار). کسب کردن از بهر عیال . (مهذب الاسماء).

جست‌وجوی هم‌قافیه

حرف به حرف

لغت‌نامه دهخدا

حرف به حرف . [ ح َ ب ِ ح َ ] (ق مرکب ) طابق النعل بالنعل . حذو نعل بنعل . حرفاً بحرف .- حرف به حرف خواندن ؛ بدقت و بتمام خواندن : زن زنی بود کاردان و شگرف آن ورق بازخواند حرف به حرف .نظامی (هفت

پوشیده حرف

لغت‌نامه دهخدا

پوشیده حرف . [ دَ / دِ ح َ ] (ص مرکب ) مرموز (؟) : از آن کیمیاهای پوشیده حرف برانگیختم گنجدانی شگرف .نظامی .

پیش حرف

لغت‌نامه دهخدا

پیش حرف . [ ح َ ] (ص مرکب ) آنکه سخنش مقدم و غالب باشد. کسی که سخنش غالب باشد : شبلی آن پیش حرف صاحب حال وآن مربعنشین صدر کمال .طالب آملی (از آنندراج ).

سردحرف

لغت‌نامه دهخدا

سردحرف . [ س َ ح َ ] (ص مرکب ) کسی که مردم از حرف او خوش نشوند و سخنش در دلها تأثیر نداشته باشد. مرادف سردبیان . (آنندراج ) : بوسعت رو از تنگ ظرفان مباش خس شعله ٔ سردحرفان مباش .ظهوری (از آنندراج ).

رستاق حرف

لغت‌نامه دهخدا

رستاق حرف . [ رُ ق ِ ح َ ] (اِخ ) نام روستایی است در انبار.(یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده ٔ حرف و انبار شود.

درپیوند

بیشتر بدانید

حرف گیری

harfgiri

معنی

جست‌وجوی دقیق

لغت‌نامه دهخدا

فرهنگ فارسی عمید

فرهنگ فارسی معین

جست‌وجوی هم‌آوا

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

واژه‌های مصوب فرهنگستان

جست‌وجوی متن

دیکشنری عربی به فارسی

دیکشنری انگلیسی به فارسی

واژه‌نامه آزاد

فرهنگ گنجواژه

گویش تهرانی

جست‌وجوی هم‌آغاز

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

جست‌وجوی هم‌قافیه

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا

لغت‌نامه دهخدا