حرهفرهنگ نامها(تلفظ: horre) (عربی) (در قدیم) عنوانی برای دختران و زنان آزاد ، دختران و زنان پادشاهان و بزرگان .
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
آرایۀ دوقطبی ـ دوقطبیdipole-dipole array, double dipole arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای الکترودی که در آن یک دوقطبی جریان را به زمین میفرستد و دوقطبی مجاور اختلاف پتانسیل را اندازهگیری میکند
آرایۀ قطبی ـ دوقطبیpole-dipole array, three-point method, three-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن جفتالکترودهای پتانسیل پیدرپی دورتر از یکی از الکترودهای جریان بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
حره گوهرلغتنامه دهخداحره گوهر. [ ح ُرْ رَ گ َ هََ ] (اِخ ) لقب دختر مسعودبن محمودبن سبکتکین . و او را مسعود به برادرزاده ٔ خویش امیر احمدبن محمد بزنی داد.
حره ٔ تبوکلغتنامه دهخداحره ٔ تبوک . [ ح َرْ رَ ی ِ ت َ ] (اِخ ) موضعی است و غزوه ٔ تبوک بدانجا بود. (معجم البلدان ). رجوع به تبوک شود.
حره ٔ تقدةلغتنامه دهخداحره ٔ تقدة. [ ح َرْ رَ ی ِ ت ُ دَ ] (اِخ ) یا حره ٔ نُقْدة. نام موضعی است . (معجم البلدان ).
حره ٔ حقللغتنامه دهخداحره ٔ حقل . [ ح َرْ رَ ی ِ ح َ ] (اِخ ) در مُنْصَف است و یوم حره ٔ حقل نام یکی از جنگهای عرب است . (معجم البلدان ).
حره ٔ ختلیلغتنامه دهخداحره ٔ ختلی . [ ح ُرْ رَ ی ِ خ ُت ْ ت َ ] (اِخ ) لقب خواهر محمود و عمه ٔ مسعود و محمد غزنوی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 70، 116، 205 و چ فیاض ص 13</
غلاسلغتنامه دهخداغلاس . [ غ َل ْ لا ] (اِخ ) (حرة...) یکی از حره های عرب است . (از معجم البلدان ). رجوع به حرة شود.
حرةلغتنامه دهخداحرة. [ ح َرْ رَ ] (اِخ ) رزمگاه حُنَین . || موضعی به تبوک . || جائی به تقدة. || جائی میان مدینة و عقیق . || جائی قبلی مدینة. || جائی به بلادقیس . || جائی به دهناء. || جائی به عالیه ٔ حجاز. || جائی نزدیک فید. || جائی به کوههای طی . || جائی به زمین بارق . || جائی به نجد، نزدیک
حره گوهرلغتنامه دهخداحره گوهر. [ ح ُرْ رَ گ َ هََ ] (اِخ ) لقب دختر مسعودبن محمودبن سبکتکین . و او را مسعود به برادرزاده ٔ خویش امیر احمدبن محمد بزنی داد.
حره ٔ بنی سلیملغتنامه دهخداحره ٔ بنی سلیم . [ ح َرْ رَ ی ِ ب َ س ُ ل َ ] (اِخ ) ناحیه ای که جنگ بئر معونة در آن رخ داده است . (امتاع الاسماع ص 171). و در آن معادن دهنج هست . (الجماهر صص 196-197). رجوع
حره ٔ بنی هلاللغتنامه دهخداحره ٔ بنی هلال . [ ح َرْ رَ ی ِ ب َ هَِ ] (اِخ ) موضعی به بُرَیک در طریق یمن تهامی ، از آن سوی ضنکان ، منسوب به هلال بن عامر. (معجم البلدان ).
حره ٔ تبوکلغتنامه دهخداحره ٔ تبوک . [ ح َرْ رَ ی ِ ت َ ] (اِخ ) موضعی است و غزوه ٔ تبوک بدانجا بود. (معجم البلدان ). رجوع به تبوک شود.
حره ٔ تقدةلغتنامه دهخداحره ٔ تقدة. [ ح َرْ رَ ی ِ ت ُ دَ ] (اِخ ) یا حره ٔ نُقْدة. نام موضعی است . (معجم البلدان ).
دل بحرهلغتنامه دهخدادل بحره . [ دُ ب َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور، بخش حومه شهرستان مهاباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ابوحرهلغتنامه دهخداابوحره . [ اَ ح ُرْ رَ ] (اِخ ) واصل بن عبدالرحمن بصری . محدث است و مسلم از او روایت کند.
اناحرهلغتنامه دهخدااناحره . [ ] (اِخ ) (به معنی تنگنا) شهر سبطیساکار بود که بعضی ، موقع آنرا در قسمت شمالی آن ملک و بعضی در نزد مسکره و سایرین در نزد ناعوره که در طرف شرقی کوه حرمون صغیر واقع است دانسته اند. (از قاموس کتاب مقدس ).