حساسیلغتنامه دهخداحساسی . [ ح َس ْ سا ] (حامص ) حساسیت . حساس بودن . حساس شدن . حساسی سامعه . حساسی ذائقه و مانند آن . حساس بودن عضو مخصوص آن حس .
حشایشیلغتنامه دهخداحشایشی . [ ح َ ی ِ شی ی ] (اِخ ) تقی الدین . از مشاهیر اطبا و گیاه شناسان مأه ٔ هفتم است و ترکیب تریاقی خاص مایه ٔ شهرت او گردیده است . (قاموس الاعلام ترکی به ترجمه ٔ پروفسور ابراهیمی ).
حشایشیلغتنامه دهخداحشایشی . [ ح َ ی ِ شی ی ] (ص نسبی ) منسوب به حشایش ج ِ حشیش . آنکه گیاه خشک گرد کند . || عالم گیاه شناس . سحار. شجار. نباتی . گیاه شناس . عشاب . «ذیاسقوریذس الحشایشی » لقبی است که عرب به دیسقوریدس طبیب و گیاه شناس یونانی میدهند.
اساسیلغتنامه دهخدااساسی . [ اَ ] (ص نسبی ) منسوب به اساس .- قانون اساسی ؛ قانونی که اساس و پایه ٔ حکومت مملکتی است .
حساسیتلغتنامه دهخداحساسیت .[ ح َس ْ سا سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حساسی . رجوع به حساسی شود: حساسیت نسبت به عوامل خارجی ؛ زود متأثر شدن از آنها رجوع به جانورشناسی ج 1 صص 10-12 شود.
حساسیتفرهنگ فارسی عمید۱. حساس بودن.۲. واکنش در برابر برخی وقایع.۳. (پزشکی) واکنش بعضی از مردم در مقابل پارهای از مواد غذایی یا دارویی که برای دیگران بیضرر است؛ آلرژی.
حساسیتزداییdesensitizationواژههای مصوب فرهنگستان[روانشناسی] کاهش واکنش هیجانی یا فیزیکی به محرک [علوم دارویی] کاهش یا قطع واکنشهای حساسیتزای ناشی از مصرف دارو
گرانیسنجgravimeter, gravity meterواژههای مصوب فرهنگستانسنجافزار بسیار حساسی که برای اندازهگیری تغییرات میدان گرانشی به کار میرود
عکس 2photograph, photoواژههای مصوب فرهنگستاننمایشی از اشیا که براثر تابش امواج الکترومغناطیسی بر لایۀ حساسی مثل برومور نقره حاصل شود
عکسبرداریphotographyواژههای مصوب فرهنگستانتهیۀ عکس که با تابش امواج الکترومغناطیسی بر لایۀ حساسی مانند برومور نقره انجام میشود
ریزچگالیسنجmicrodensitometerواژههای مصوب فرهنگستانچگالیسنج حساسی که در طیفنمایی برای اندازهگیری شدت نور خطهای خیلی ضعیف به کار میرود
آشکارساز بیهنجاری مغناطیسیmagnetic anomaly detectorواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] مغناطیسسنج نصبشده بر روی هواگرد برای آشکارسازی تغییرهای کوچک در میدان مغناطیسی زمین [فیزیک] مغناطیسسنج حساسی که تغییرات اندک میدان مغناطیسی زمین را نشان میدهد
حساسیت المیلغتنامه دهخداحساسیت المی . [ ح َس ْ سا سی ی َ ت ِ اَ ل َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) در مقابل درد حساس بودن و نامتحمل بودن .
حساسیتلغتنامه دهخداحساسیت .[ ح َس ْ سا سی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) حساسی . رجوع به حساسی شود: حساسیت نسبت به عوامل خارجی ؛ زود متأثر شدن از آنها رجوع به جانورشناسی ج 1 صص 10-12 شود.
حساسیتفرهنگ فارسی عمید۱. حساس بودن.۲. واکنش در برابر برخی وقایع.۳. (پزشکی) واکنش بعضی از مردم در مقابل پارهای از مواد غذایی یا دارویی که برای دیگران بیضرر است؛ آلرژی.
حساسیت به وضعیت اولیهsensitivity on initial conditions, dependency on initial conditionsواژههای مصوب فرهنگستانخصوصیت محوری سامانههای آشوبناک که در نتیجۀ آن تغییرات جزئی در وضعیت اولیۀ سامانه به تغییرات بزرگ در وضعیت نهایی آن میانجامد
بیشحساسیhypersensitivityواژههای مصوب فرهنگستانواکنش گیاه میزبان به حملۀ عامل بیماری که در آن یاختههای مورد حمله کاملاً میمیرند و مانع گسترش بیشتر بیماری میشوند