حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مالک بن عبداﷲبن جابر، وی وزیر عبدالرحمان داخل مؤسس دولت اموی اندلس بود. جد وی عبداﷲ اهل مشرق و مملوک مروان بن حکم و آزادکرده ٔ او بود، حسان در 113 هَ . ق . بیست و پنج سال پیش از آمدن عبدالرحمان بن معاویه به ان
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مجدوح هذلی . مردی از بنی هذل که به روز حرب جمل لواء قبیله ٔ ربیعة و کندة داشت و بدان جنگ کشته شد. (سمعانی ص 10).
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن محمد قرشی اموی نیشابوری . وی از نسل بنی امیة و از مشاهیر فقهای شافعیة است ودر خراسان امام فقه و حدیث بود و هم بدانجا در نود و دو سالگی به سال 349 هَ . ق . درگذشت . او راست : شرح رساله ٔ شافعی در اصول الفقه و تخ
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن معاویةبن ربیعه بن حرام عذری ، از قحطانیان است و جدی جاهلی بوده است . بثینه و جمیل عذری از فرزندان اویند. (اعلام زرکلی ج 1 ص 220).
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن مفرج از فرزندان هلبابعجة است . (صبح الاعشی ج 1 ص 332).
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
حسانةلغتنامه دهخداحسانة. [ ح َس ْ سا ن َ ] (اِخ ) تمیمیة. دختر ابوالحسین . شاعره ٔ اندلسی . وی در کودکی شعر و ادب آموخت و آنگاه که پدر وی درگذشت او دوشیزه بود و شوی و سرپرست و وسیله ٔ معاش نداشت . و از این رو قصیده ای بساخت و به حکم بن عبدالرحمان پادشاه اندلس به قرطبه فرستاد. و از آن قصیده است
حسانةلغتنامه دهخداحسانة. [ ح َس ْ سا ن َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ شیبانی ایل عرب از ایلات خمسه ٔ فارس .(جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). رجوع به شیبانی شود.
حسانةلغتنامه دهخداحسانة. [ ح َس ْ سا ن َ ] (اِخ ) مزنیة، یکی از صحابیات و از دوستان خدیجه ٔ کبری بود. و او به خانه ٔ حضرت رسول در حیات خدیجه و پس از وفات وی آمد و شد داشت و پیغامبر جمله ٔ «حسن العهد من الایمان » را در حق او فرمود. و تا آنگاه که پیر شده بود هرگاه که حضرت رسول را هدیة یا صدقة می
ابوعبدالغتنامه دهخداابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) حسان بن ثابت . صحابی است . و رجوع به حسان ... شود.
حسان حمیریلغتنامه دهخداحسان حمیری . [ ح َس ْ سا ن ِ ح ِ ی َ ] (اِخ ) رجوع به حسان بن اسعد و حسان بن کریب شود.
محسانلغتنامه دهخدامحسان . [ م ِ ] (ع ص ) نیکی کننده . (منتهی الارب ). نیکوکننده . نیکوکار. || آلت نیکوکاری . (ناظم الاطباء).
احسانلغتنامه دهخدااحسان . [ اِ ] (اِخ ) میرزا نواب ظفرخان . صاحب قاموس الاعلام گوید: او یکی از شعرا و امرای هندوستان است و وقتی ولایت کابل داشت و وی را دیوانی بفارسی است . وفات وی به سال 1073 هَ . ق . بوده است .
احسانلغتنامه دهخدااحسان . [ اِ ] (ع مص ) خوبی .نیکی . صنیع. نیکوکاری . بخشش . بِرّ. ید. دست . ازداء.انعام . افضال . نیکی کردن . نیکوئی کردن : به دو سه بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا بمن احسانت باشد احسن اﷲ جزاک . رودکی .دست سخن