حصباءلغتنامه دهخداحصباء. [ ح َ ] (ع اِ) سنگریزه . (مهذب الاسماء) : عبدالقادر گیلانی را دیدند در حرم کعبه روی بر حصباء نهاده . (گلستان ).
حصباءدیکشنری عربی به فارسیسنگريزه , شن , ريگ , خاک , ماسه سنگ , ثبات , استحکام , نخاله , ساييدن , اسياب کردن , ازردن
حسیبلغتنامه دهخداحسیب . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شمارکننده . (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل ) (منتهی الارب ). شمارگر. حساب کننده . (غیاث ). شمارگیر. (منتهی الارب ). شمرنده . شمارکن . (السامی فی الاسامی ). محاسب : کفی باﷲ حسیباً؛ ای محاسباً. || نامی از نامهای خدای تعالی . || مرد صاحب حسب . مرد گهری . ر
حسیبتواژهنامه آزادحسيب.[حَ] (ع ص، اِ) شماركننده. (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل) (منتهى الارب). شمارگر. حسابكننده. (غياث). شمارگير. (منتهى الارب). شمرنده. شماركن. (السامى فى الاسامى). محاسب: كفى بالله حسيباً؛ اى محاسباً. || نامى از نامهاى خداىتعالى. || مرد صاحبحسب. مرد گهرى. رجل حسيب؛ مرد باحسب. گوهرى. مردى گهرى و هن