حسیلغتنامه دهخداحسی . [ ح ِس ْی ْ ] (ع مص ) کندن و بیرون آوردن آب از میان ریگ . || حسی ضمیر کسی ؛ دانستن ما فی الضمیر او.
حسیلغتنامه دهخداحسی . [ ح َس ْی ْ / ح ِ سا ] (ع اِ) چاه خرد در زمین نرم که به آب نزدیک باشد. || آبی که ریگ فروخورده باشد و چون ریگ یکسو کنند پیدا آید و منقطع نشود. ج ، اَحْساء، حِساء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حسیلغتنامه دهخداحسی . [ ح ِس ْ سی ] (ص نسبی ) منسوب به حس . منسوب به یکی از حواس ّ. مقابل عقلی . محسوس . مقابل معقول . تهانوی گوید: هر آنچه منسوب به حس باشدحسّی گویند و آن نزد متکلمان چیزی است که به حس ّ ظاهر آن را ادراک توان کرد. و نزدحکما هرچه به حس ظاهر یا باطن ادراک شود آن را حسی گویند و
قانون هسHess's lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که نشان میدهد گرمای پخششده یا جذبشده در واکنش شیمیایی یکمرحلهای یا چندمرحلهای یکسان است متـ . قانون ثابت بودن جمع گرماها law of constant heat summation
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
حسین حسیبیلغتنامه دهخداحسین حسیبی . [ ح ُ س َ ن ِ ح َ ] (اِخ ) ابن رستم رومی . از قضاة مدینه بود و در بازگشت به مصر در 1023 هَ . ق . درگذشت . او راست : «التجوید الصحیح » و جز آن . (معجم المؤلفین از کشف الظنون ) (هدیة العارفین ج 1
حسین حسینیلغتنامه دهخداحسین حسینی . [ ح ُ س َ ن ِ ح ُ س َ ] (اِخ ) (حاج محمد...) ابن محمدحسن بن معصوم قزوینی شیرازی عارف شاعر. درگذشته ٔ 1249 هَ . ق . او راست : «خمسه ٔ حسینی » که پنج مثنوی است به نام «الهی نامه » و«اشترنامه » و «مهر و ماه » و «وامق و عذرا» و «وصف
حسین حسینیلغتنامه دهخداحسین حسینی . [ ح ُ س َ ن ِ ح ُ س َ ] (اِخ ) قدسی ساداتی محدث اصولی . درگذشته ٔ 1077 هَ . ق . او راست : «القول البدیع». (معجم المؤلفین از ذیل دوم برو کلمان ص 418).
حسین آباد کدخدا حسینلغتنامه دهخداحسین آباد کدخدا حسین . [ ح ُ س ِ دِ ک َ خ ُ ح ُ س ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران واقع در 22هزارگزی جنوب خاور ورامین و چهارهزارگزی راه نیمه شوسه ٔ ورامین به مبارکه . ناحیه ای است در جلگه ولی معتدل . دارای <spa
حسین ذی الدمعةلغتنامه دهخداحسین ذی الدمعة. [ ح ُ س َ ن ِ ذِدْ دَ ع َ ] (اِخ ) رجوع به حسین بن زیدبن حسین شود.
دمحسیلغتنامه دهخدادمحسی . [ دُ ح ُ سی ی ] (ع ص ، اِ) مرد سیاه چرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مرد فربه توانا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مرد سخت فربه . (از اقرب الموارد).
روح حسیلغتنامه دهخداروح حسی . [ ح ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جنبه ٔ ادراک حسی روح است . و رجوع به مصنفات باباافضل ج 1 رساله ٔ 1 ص 31 شود.
ذوحسیلغتنامه دهخداذوحسی . [ ] (اِخ ) (یوم ...) لذبیان علی عبس ثم ان ذبیان تجمعت لما اصابت منهم یوم المریقب فزارةبن ذبیان و مرةبن عوف بن سفیان بن ذبیان و احلافهم فنزلوا فتوافوا بذی حسی - و هو وادی الصفا من ارض الشربة و بینها و بین قطن ثلاث لیال و بینها و بینا الیعمریة لیلة - فهربت بنوعبس ، وخاف
ذوحسیلغتنامه دهخداذوحسی . [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی در بلاد بنی مرة. رجوع به عقد الفرید ج 6 ص 20 و ص 23 شود.
نفس حسیلغتنامه دهخدانفس حسی . [ ن َ س ِ ح ِس ْ سی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مراد نفس حیوانی است که منشاء حس و حرکت است . (فرهنگ علوم عقلی از جامعالحکمتین ص 149 و شفا ج 2 ص 635)