حشرگاهلغتنامه دهخداحشرگاه . [ ح َ ] (اِ مرکب ) عرصات قیامت : چنان پوی شاهانه این شاهراه که شاهانه پوئی ره حشرگاه . ظهوری .|| مجمعی که در ایام عاشورا در آنجا گریه بنیاد کنند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
حشرگاهیلغتنامه دهخداحشرگاهی . [ ح َ ] (اِ مرکب ) صاحب بهار عجم آن را به معنی زنی که چند مرد با او نزدیک شوند، آورده و مثالی را که در آنندراج برای حشرگائی آمده برای آن آورده است .
اشراعلغتنامه دهخدااشراع . [ اِ ] (ع مص ) اشراع طریق ؛ بیان کردن و پیدا و ظاهر گردانیدن راه را. (منتهی الارب ). اشرع الطریق ؛ بینه و اوصله الی الشارع الاعظم . (اقرب الموارد). || اشراع رماح ؛ نیزه ها را بسوی کسی راست کردن . (منتهی الارب ). نیزه بر کسی راست کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). ا
اصراحلغتنامه دهخدااصراح . [ اِ ] (ع مص )پیدا و آشکار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصراح امر؛ آشکار کردن آن . (از المنجد) (از قطر المحیط)؛ بیان کردن و آشکار کردن آن . (از اقرب الموارد).
اسراعلغتنامه دهخدااسراع . [ اِ ] (ع مص ) شتابیدن . (تاج المصادر بیهقی ). اکراب . توحّی . شتافتن . بشتافتن : اسرع فی السیر؛ بشتافت . (منتهی الارب ). || تیزگام شدن . || صاحب ستور شتاب رو شدن . (منتهی الارب ). خداوند ستور تیزرو شدن . (تاج المصادر بیهقی ). صاحب شتر تیزرو شدن . صاحب چاروای شتاب رفت
حشرگاهیلغتنامه دهخداحشرگاهی . [ ح َ ] (اِ مرکب ) صاحب بهار عجم آن را به معنی زنی که چند مرد با او نزدیک شوند، آورده و مثالی را که در آنندراج برای حشرگائی آمده برای آن آورده است .
محشرفرهنگ مترادف و متضاد۱. حشرگاه، رستاخیز، قیامتگاه، رستخیز، قیامت ۲. غوغایبسیار، جمعیت زیاد ۳. کار شایان ۴. فوقالعاده، خارقالعاده، عالی
فرافرلغتنامه دهخدافرافر. [ ف َرْ را ف َ ](اِ صوت ) آواز نای و نفیر، از عالم شپاشاپ تیر و چکاچاک تیر و تیغ. (آنندراج از بهار عجم ) : ز فرافر سهمگین نفیرسراسیمه شد خیره کش چرخ پیر. عبداﷲ هاتفی (از آنندراج از بهار عجم ).در آن حشرگاه قی
حشرگاهیلغتنامه دهخداحشرگاهی . [ ح َ ] (اِ مرکب ) صاحب بهار عجم آن را به معنی زنی که چند مرد با او نزدیک شوند، آورده و مثالی را که در آنندراج برای حشرگائی آمده برای آن آورده است .