حصانتلغتنامه دهخداحصانت . [ ح َ ن َ ] (ع اِمص ) حصافت . استواری . محکمی . استحکام . استوار شدن حصار و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ): و با عقل خود آن یک حصن بی حصانت را... (جهانگشای جوینی ). || پارسائی . (زمخشری ). پرهیزکار شدن . نهفته شدن زن . (تاج المصادر بیهقی ).
عشانطلغتنامه دهخداعشانط. [ ع َ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَشنَّط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عشنط شود.
اسانیدفرهنگ فارسی معین( اَ ) [ ع . ] (اِ.)1 - جِ اسناد. 2 - در علم نحو عبارتست از ایتاع و نسبت تامه بین دو کلمه ، مانند نسبت خبر به مبتداء.
عیسوندلغتنامه دهخداعیسوند. [ عیس ْ وَ ] (اِخ ) دهی مرکز دهستان عیسوند بخش برازجان شهرستان بوشهر با 752 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آن خرما، غلات ، تنباکو، جالیزکاری و کنجد است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فکلغتنامه دهخدافک . [ ف َ ] (اِخ ) این قلعه به دوفرسخی دلیجان است وآن را به حصانت و محکمی صفت کرده اند. (تاریخ قم ).
دزگاهلغتنامه دهخدادزگاه . [ دِ ] (اِخ ) به فارسی نام محلی بوده در قدیم الایام معروف و به حصانت موصوف اما اکنون نامی از آن باقی است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ).
استواریفرهنگ مترادف و متضاداستحکام، استقامت، استقرار، پایداری، تایید، تثبیت، تحکیم، ثبات، ثبوت، حصانت، محکمی، مقاومت، وثاقت ≠ سستی، نااستواری
مناعتلغتنامه دهخدامناعت . [ م َ ع َ ] (ع اِمص ) عزت و عزت نفس و متانت . (ناظم الاطباء). عزت نفس داشتن . علو طبع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناعة. رجوع به مناعة شود. || بزرگ منشی . (ناظم الاطباء) : چونکه به من بنگری ز کبر و مناعت من چه کنم گر ترا ضیاع و عقار ا