حصوللغتنامه دهخداحصول . [ ح ُ ] (ع مص ) حاصل شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحاصل آمدن . بحاصل شدن . به دست آمدن . حاصل گردیدن . پیدا شدن . (دهار). باقی ماندن . (آنندراج ) : اقوال پسندیده مدروس گشته ... و عالم غدار... بحصول این ابواب تازه روی و خندان . (کلیله و د
حصولدیکشنری فارسی به انگلیسیachievement, acquirement, acquisition, accomplishment, attainment, availability, obtainment
سُلsolواژههای مصوب فرهنگستانمحیطی که در آن ذرات کلوئیدی در بستری از جنس گاز یا مایع یا جامد پراکنده باشد
فرایند سُلـ ژلsol-gel processواژههای مصوب فرهنگستانفرایند انتقال پراکنهای از ذرات کلوئیدی به حالت ژل
عسوللغتنامه دهخداعسول . [ ع َ ] (ع ص ) نیزه ٔ جنبان . (منتهی الارب ). سخت اهتزاز. (از اقرب الموارد). || مرد نیک صالح . (منتهی الارب ). واحد عُسُل یعنی مردان صالح . (از اقرب الموارد). ج ، عُسُل . (منتهی الارب ).
حصولیلغتنامه دهخداحصولی . [ ح ُ] (ص نسبی ) (علم ...) (اصطلاح حکمای اسلام ) مقابل است با علم حضوری و مراد از آن علمی است که در آن صورت ذهنی عین صورت عینی نبوده باشد مانند علم نفس به اموری که از صقع ذات او خارج است و آنرا علم ارتسامی نیزنامند. و رجوع به لفظ حضوری در همین لغت نامه شود.
حصولیلغتنامه دهخداحصولی . [ ح ُ] (ص نسبی ) (علم ...) (اصطلاح حکمای اسلام ) مقابل است با علم حضوری و مراد از آن علمی است که در آن صورت ذهنی عین صورت عینی نبوده باشد مانند علم نفس به اموری که از صقع ذات او خارج است و آنرا علم ارتسامی نیزنامند. و رجوع به لفظ حضوری در همین لغت نامه شود.
محصوللغتنامه دهخدامحصول . [ م َ] (ع ص ، اِ) حاصل شده . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). گردآمده . (ناظم الاطباء). نتیجه . حاصل : محصول آن حرکت آن بود که سلطان را کلفت معاودت و مشقت مراجعت تحمل بایست کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 211).ما
نامحصوللغتنامه دهخدانامحصول . [ م َ ] (ص مرکب ) به دست نیامده . تحصیل ناشده . حاصل نشده : هیچ مقصود مفقود نماند و هیچ مأمول نامحصول نگردد. (سندبادنامه ص 64).
محصولدیکشنری عربی به فارسیمحصول , چيدن , گيسو را زدن , سرشاخه زدن , حاصل دادن , چينه دان , ثمر دادن , واگذارکردن , ارزاني داشتن , بازده , حاصل , تسليم کردن يا شدن