حصیرلغتنامه دهخداحصیر. [ ح َ ] (اِخ ) نام حصنی به یمن از بناهای ملوک قدیم . || کوهی به بلاد غطفان . یا کوهی جهینه را. || نام وادیی است . || آبی از آبهای نملی . (معجم البلدان ).
حصیرلغتنامه دهخداحصیر. [ ح َ ] (ع اِ)باریه . (معجم البلدان ). زیغ بوریا از نی . (مهذب الاسماء).بوریای خرما. (غیاث از کشف و سروری ). بوریا. بوری . بوریه . باری . باریاء. بوریاء. طلیل : و از وی [ از شهرک مامطیر بدیلمان ] حصیری خیزد سطبر و نیکو. (حدودالعالم ). و از آم
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
عشر عشیرلغتنامه دهخداعشر عشیر. [ ع ُ رِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حصه ٔ دهم از دهم حصه ٔ چیزی ، پس آن صدم حصه میشود از مجموعه ٔ اول ، چنانکه عشیر صدده است و عشر ده یک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یک جزء از صد جزء هر چیزی . (ناظم الاطباء) : یافت احمد به چهل سال مکا
حسرلغتنامه دهخداحسر. [ ح َ ](ع مص ) برهنه کردن . (منتهی الارب ). برهنه و آشکار کردن . برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه کردن اندامی . (مهذب الاسماء). || رنجه کردن . (ترجمان عادل بن علی ). رنجانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). برنجانیدن . (زوز
حسرلغتنامه دهخداحسر. [ ح َ س َ ] (ع مص ) افسوس خوردن . دریغ خوردن . حسرت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن . (ترجمان عادل بن علی ).
حصیریلغتنامه دهخداحصیری . [ ح َ ] (اِخ ) محمودبن احمدبن عبدالسیدبن عثمان ، ابوحامد جمال الدین بخاری حصیری ،رئیس حنفیان در محله ٔ حصیربافان بخارا در 564 هَ . ق . / 1151 م . متولد گشت و در <span
حصیریلغتنامه دهخداحصیری . [ ح َ ] (ع اِ) منسوجی بوده است از کاه و یا خوص و امثال آن : صوف گرما بود و جنس حصیری سرمارخت زرواست خزان جامه ٔ بز است بهار. نظام قاری .گه حصیری گشاد و صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا.<p class="aut
حصیرپوشلغتنامه دهخداحصیرپوش . [ ح َ ] (ن مف مرکب ) پوشیده به حصیر: سقف خانه را حصیرپوش کردن ؛ بر بالای تیرها حصیرافکندن و بر زبر آن شفته ریختن و سپس کاه گل کردن .
حصیریلغتنامه دهخداحصیری . [ ح َ ] (ص نسبی ، اِ) از حصیر. منسوب به حصیر. فروشنده و بافنده ٔ حصیر. || دکان حصیرباف . || قسمی کلاه که از نی یا کاه و امثال آن کنند. || قسمی تزیین در بنائی .
حصیرآبادلغتنامه دهخداحصیرآباد. [ ح َ ] (اِخ ) نقطه ای در حومه ٔ آبادان که مردم در لانه های از حصیر ساخته سکونت دارند.
حصیریلغتنامه دهخداحصیری . [ ح َ ] (اِخ ) محمودبن احمدبن عبدالسیدبن عثمان ، ابوحامد جمال الدین بخاری حصیری ،رئیس حنفیان در محله ٔ حصیربافان بخارا در 564 هَ . ق . / 1151 م . متولد گشت و در <span
حصیریلغتنامه دهخداحصیری . [ ح َ ] (ع اِ) منسوجی بوده است از کاه و یا خوص و امثال آن : صوف گرما بود و جنس حصیری سرمارخت زرواست خزان جامه ٔ بز است بهار. نظام قاری .گه حصیری گشاد و صندل باف گاه ترغو و قیف و لاکمخا.<p class="aut
حصیرپوشلغتنامه دهخداحصیرپوش . [ ح َ ] (ن مف مرکب ) پوشیده به حصیر: سقف خانه را حصیرپوش کردن ؛ بر بالای تیرها حصیرافکندن و بر زبر آن شفته ریختن و سپس کاه گل کردن .
حصیریلغتنامه دهخداحصیری . [ ح َ ] (ص نسبی ، اِ) از حصیر. منسوب به حصیر. فروشنده و بافنده ٔ حصیر. || دکان حصیرباف . || قسمی کلاه که از نی یا کاه و امثال آن کنند. || قسمی تزیین در بنائی .
حصیرآبادلغتنامه دهخداحصیرآباد. [ ح َ ] (اِخ ) نقطه ای در حومه ٔ آبادان که مردم در لانه های از حصیر ساخته سکونت دارند.