حضلغتنامه دهخداحض . [ ح َض ض / ح ُض ض ] (ع مص ) برانگیختن . (دهار) (ترجمان عادل ). برانگیختن کسی و جز آن . برانگیختن کسی را بر جنگ کسی . حِضّیضی ̍. حُضّیی . براوژولیدن بر کاری . (زوزنی ). تحضیض . افژولیدن . || تحریض به طعام . برانگیختن کسی را بر طعام . (آنن
حضارلغتنامه دهخداحضار. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شتران سفید. مقابل شوم . واحد ندارد. شتران نیکو.- ناقه ٔ حضار ؛ شتران ماده ٔ قوی نیک رو.|| خلوق بر روی دختر و آن نوعی از خوشبوی است . (آنندراج ).
فاشورانیدنلغتنامه دهخدافاشورانیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) در تاج المصادر بیهقی و مصادراللغه ٔ زوزنی فاشورانیدن و فاشوریدن آتش در ترجمه ٔ حَض ّ آمده است .
حضارلغتنامه دهخداحضار. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) شتران سفید. مقابل شوم . واحد ندارد. شتران نیکو.- ناقه ٔ حضار ؛ شتران ماده ٔ قوی نیک رو.|| خلوق بر روی دختر و آن نوعی از خوشبوی است . (آنندراج ).
دحضلغتنامه دهخدادحض . [ دَ ] (ع مص ) کاویدن به پای . || تفتیش نمودن در کار. (منتهی الارب ). || لغزیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). || درگشتن آفتاب . (منتهی الارب ).بگشتن آفتاب از میان آسمان . (تاج المصادر بیهقی ).
خیرمحضلغتنامه دهخداخیرمحض . [ خ َ / خ ِ رِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیرمطلق . خیری که فارغ از شائبه ٔ شر باشد. خیر بسیط.
داحضلغتنامه دهخداداحض . [ ح ِ ] (ع ص ) لغزنده و دور شونده . (غیاث ). || باطل . (غیاث ) : مری اش آنکه حلو و حامض است حجت ایشان بر حق داحض است .مولوی .