حطلغتنامه دهخداحط. [ ح َطط ] (ع اِمص ) کمی . || نازکی بدن و نرمی آن . (منتهی الارب ). || (ع مص ) کم کردن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || از بالا به زیر آوردن . (منتهی الارب ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). فرودآوردن به نشیب و فرونهادن . به نشیب آوردن . || فروکشیدن . (زوزنی ). || افکندن .
حطیملغتنامه دهخداحطیم . [ ] (اِخ ) حظیم . صحابیست . و از او یک حدیث منقول است . (قاموس الاعلام ترکی ).
پکماللغتنامه دهخداپکمال . [ پ َ / پ ُ ] (اِ) افزار کفشگران باشد که بدان خط کشند و بعربی مخط گویند. (برهان قاطع). آهن چرم دوزی که بدان خط کشند و نقش کنند. خطکش کفاشان .مِخط. محطّ. (منتهی الارب ). مِحَطّه . حَط... صیقل کردن چرم و نقش نمودن بر آن به پکمال . (منته
دندان گردلغتنامه دهخدادندان گرد. [ دَ گ ِ ] (ص مرکب ) گرانگاز. گران فروش . گران فروش که هیچگاه حط نکند. (یادداشت مؤلف ).- دندان گرد بودن ؛ بر متاع و کالاهای خویش نرخی گران گذاشتن . نظیر گران گاز بودن . (امثال و حکم دهخدا).|| حریص . طماع . (از ناظم الاطباء). طمعکار
حطیملغتنامه دهخداحطیم . [ ] (اِخ ) حظیم . صحابیست . و از او یک حدیث منقول است . (قاموس الاعلام ترکی ).
تازه آباد سرآب قحطلغتنامه دهخداتازه آباد سرآب قحط. [ زَ دِ س َ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان اسفندآباد بخش قروه ٔ شهرستان سنندج است که در 24هزارگزی باختر قروه و 7هزارگزی جنوب شوسه ٔ سنندج - قروه قرار دارد. جلگه و سردسیر است و <span class="hl"
ممتحطلغتنامه دهخداممتحط. [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) شتر دونده . (ناظم الاطباء). || شمشیر برکشنده . (از منتهی الارب ). || نیزه برکشنده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به امتحاط شود.
ناحطلغتنامه دهخداناحط. [ ح ِ ] (ع ص )سخت سرفنده . (منتهی الارب ). کسی که سرفه می کند. (ناظم الاطباء). کسی که سخت سرفه می کند. (المنجد). || زفیر برآورنده . (ناظم الاطباء) (از المنجد).
زحطلغتنامه دهخدازحط. [ زَ ] (ع مص ) (در تداول عامه )لغزیدن از بالا به پائین . سریدن . (از محیطالمحیط).
شاحطلغتنامه دهخداشاحط. [ ح ِ ] (اِخ ) شهری است در یمن و آن را توابع بسیاری است . (معجم البلدان ) : قالوا لنا السلطان فی شاحطیأتی الزنا فی موضع الغائطقلت هل السلطان اعلامهاقالوا بل السلطان من هابط.زیدبن الحسن الاخاطی (از معجم البلد