حفاظلغتنامه دهخداحفاظ. [ ح ِ ] (ع مص ) محافظت . پیوسته بودن برکاری . پی کردن کاری را. مواظبت امری . || بازداشتن از چیزهای ناروا. || حفظ. نگهبانی . نگاهبانی کردن . نگاه داشتن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) حمیت . (صراح ). || مروت . (غیاث ): بیامدم تا... آنچه از... شرط حفا
حفاظلغتنامه دهخداحفاظ. [ ح ُف ْ فا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حافظ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). حَفَظَة. (منتهی الارب ). رجوع به حافظ شود : ساز در آغوش هر سو مطربان زهره سوزنشتر مضراب هر یک با رگ جانی قرین حبذا حفاظ خوش الحان که مرغ لهجه شان در دل بلبل فشارد ن
حفاظفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه مانع از دیدن یا بردن چیزی میشود، مانند پرده و دیوار.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] نگهداری کردن؛ مواظب بودن؛ مراقبت؛ مواظبت.
فاز پراکندهdisperse phase, dispersed phaseواژههای مصوب فرهنگستانفازی از یک سامانه، شامل ذرات یا قطرات مادهای که در فاز دیگر پراکنده میشود
قاعدۀ فازphase rule, Gibbs phase ruleواژههای مصوب فرهنگستانبرای هر سامانۀ تعادلی رابطۀ P + F = C + 2 برقرار است که در آن P تعداد فازهای مجزا و C تعداد اجزا و F درجۀ آزادی سامانه باشد
ولتاژ فازphase voltage, phase-element voltageواژههای مصوب فرهنگستانولتاژ بین دو سر یک عنصر فاز (phase element)
تبدیل فازphase transformation1واژههای مصوب فرهنگستانتبدیلی در نظریة میدان و مکانیک کوانتومی که با ضرب کردن تابع موج یک سامانه در تابعی نمایی حاصل میشود
محدودة حفاظتشده،محدودة حفاظتیconservation areaواژههای مصوب فرهنگستاناراضیای که برای دستیابی به اهداف و راهبردهای حفاظتیِ جمعیتهای گیاهی یا جانوری تخصیص یافته است
حفاظتلغتنامه دهخداحفاظت . [ح ِ ظَ ] (مص ) مصدری بدین صورت در لغت نامه های عرب دیده نشد لکن کلمه ٔ حق الحفاظة به معنی سود ربح ربوی باگروگان منقول در این اواخر مصطلح شده است . از مصدرهای مجعول است و در کتب لغت وجود ندارد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز، سال اول ، شماره ٔ <span class="hl" dir="l
حفاظ 1enclosure 1, telescope enclosureواژههای مصوب فرهنگستانسازهای که تلسکوپ در آن قرار میگیرد متـ . گنبد 2 dome1
حفاظتلغتنامه دهخداحفاظت . [ح ِ ظَ ] (مص ) مصدری بدین صورت در لغت نامه های عرب دیده نشد لکن کلمه ٔ حق الحفاظة به معنی سود ربح ربوی باگروگان منقول در این اواخر مصطلح شده است . از مصدرهای مجعول است و در کتب لغت وجود ندارد. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز، سال اول ، شماره ٔ <span class="hl" dir="l
حفاظة الاطفالدیکشنری عربی به فارسیپارچه ء قنداق , گل و بوته دارکردن , گل و بوته کشيدن , کهنه ء بچه را عوض کردن
حفاظ 1enclosure 1, telescope enclosureواژههای مصوب فرهنگستانسازهای که تلسکوپ در آن قرار میگیرد متـ . گنبد 2 dome1
احفاظلغتنامه دهخدااحفاظ. [ اِ ] (ع مص ) بخشم آوردن . (زوزنی ). و الاحفاظ لایکون الا بکلام قبیح . (منتهی الارب ).
ناحفاظلغتنامه دهخداناحفاظ. [ ح ِ ] (ص مرکب ) بی حفاظ. بی پوشش . (ناظم الاطباء).بی احتیاط. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). که حفاظ ندارد.که ایمنی و اطمینان خاطر در آن نیست . که بی در و پیکر است . که حصن و حصاری استوار ندارد. || بی شرم . بی حیا. (ناظم الاطباء). بی شرم فاسق . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
استحفاظلغتنامه دهخدااستحفاظ. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیاد داشتن خواستن چیزی را. یادداشت خواستن . (منتهی الارب ). || یاد گرفتن چیزی را.(از منتهی الارب ). حفظ کردن . یاد گرفتن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). طلب حفظ کردن . || نگاهداری خواستن . نگاهبانی کردن . نگاهداری کردن .
بی حفاظلغتنامه دهخدابی حفاظ. [ ح ِ ] (ص مرکب ) بدون ستر.بدون پرده . || بی شرم . بی حیا : در چین طره ٔ تو دل بی حفاظ من هرگز نگفت مسکن مألوف یاد باد. حافظ. || بی چادر و روی پوش (زن ). (یادداشت بخط مؤلف ). || بی عفت :