حفرلغتنامه دهخداحفر. [ ح ُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ حفرة. (از اقرب الموارد) : در حدیث آمده : القبر روضة من ریاض الجنة او حفرة من حفرالنیران .
حفرلغتنامه دهخداحفر. [ ح َ ] (ع اِ)چیزی چون خزف زودشکن که به بن دندانها بندد برنگ زرد یا سیاه یا سبز و آنرا قلح نیز گویند. رجوع به تذکره ٔ انطاکی ج 2 ص 151، 152 و رجوع به ماده ٔ قبل شود. ||
حفرلغتنامه دهخداحفر. [ ح َ ] (ع مص ) کندن زمین . کندن [ چنانکه گودی چاهی را ] . (منتهی الارب ). کندن زمین را با آهنی چون بیل و کلند و امثال آن . (از منتهی الارب ).زمین کندن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتخب از غیاث ).- حفر بئر ؛ فروبردن چاه . گود کردن . فروکندن . حفر
حفرلغتنامه دهخداحفر. [ ح َ ف َ ] (اِخ ) نام موضعی میان مکه و بصره و آنرا حفیر نیز نامند. || موضعی بکوفه که عمربن سعدالحصری بدانجای فرودآمد و از همین جاست انتساب او به حفری . || نام چاهی بمکه . آبی از آبهای نملی در وادی مهزول . (معجم البلدان ).
حفیرلغتنامه دهخداحفیر. [ ح َ ] (ع اِ) گور. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). گور کنده . (منتهی الارب ). گور کنده شده . (غیاث از منتهی الارب ). || گودال . حفر. (از اقرب الموارد).
حفیرلغتنامه دهخداحفیر. [ ح َ ](اِخ ) نام نهریست به اردن از منازل بنی القین بن جسر.(معجم البلدان ). || آبی و موضعی است میان مکه و بصره و که به حَفَر مشهور شده است . و بدانجا کفتار بسیار باشد. و اولین منزل حاجیان بصره است . (معجم البلدان ). || نام موضعی است به نجد.
حفیرلغتنامه دهخداحفیر. [ ح َ / ح ُ ف َ ] (اِخ ) آبی از بنی جعفربن کلاب . || نام آبی از بنی هجیم به پنج میلی بصره . || نام منزلی میان ذوالحلیفة و ملک . || نام آبی به اجا. (معجم البلدان ).
عفرلغتنامه دهخداعفر. [ ع َ ] (ع اِ) خاک . (منتهی الارب ). تراب . (فهرست مخزن الادویه ). روی خاک . ظاهر و روی خاک . (از اقرب الموارد). || دشواری و سختی : کلام لاعفر فیه ؛ سخنی که پیچیدگی و دشواری در آن نباشد. (از اقرب الموارد). عَفَر. (منتهی الارب ). رجوع به عَفَر شود.
عفرلغتنامه دهخداعفر. [ ع َ ] (ع مص ) در خاک مالیدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). در خاک غلطانیدن و خاک آلوده کردن . || زیر خاک دفن نمودن و پنهان کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بر زمین زدن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کشت را برای بار اول آب دادن ، گوین
حفرالربابلغتنامه دهخداحفرالرباب . [ ح َ ف َ رُرْ رِ ] (اِخ ) آبی است به دهناء از منازل تمیم بن مره .
حفرالسبیعلغتنامه دهخداحفرالسبیع. [ ح َ ف َ رُس ْ س َ ] (اِخ ) موضعی است به کوفه . منسوب به قبیله ٔ سبیع. و ابوداود کوفی حفری منسوب به این حفر است . و او محدث است و از ثوری روایت کندو از او ابوبکربن ابی شیبه روایت کند. او به 203 هَ . ق . و بقولی <span class="hl" di
حفرالسوبانلغتنامه دهخداحفرالسوبان . [ ح َ ف َ رُس ْ سو ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عرب . (معجم البلدان ).
حفرالسیدانلغتنامه دهخداحفرالسیدان . [ ح َ ف َ رُس ْ سی ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عرب . (معجم البلدان ).
حفرالربابلغتنامه دهخداحفرالرباب . [ ح َ ف َ رُرْ رِ ] (اِخ ) آبی است به دهناء از منازل تمیم بن مره .
حفر بنی تمیملغتنامه دهخداحفر بنی تمیم . [ ح َ ف َ رِ ب َ ت َ ] (اِخ )نام چاهی است بنی تمیم را به مکه . (معجم البلدان ).
حفر سعدلغتنامه دهخداحفر سعد. [ ح َ ف َ رُ س َ ] (اِخ ) موضعی است به بلاد عرب . منسوب به سعدبن زید مناةبن تمیم . و آن در برابر عرمة و بدان سوی دهناء است نزدیک یکی از کوههای دهناء که آنرا حاضر نامند. (معجم البلدان ).
حفر ابی موسی الاشعریلغتنامه دهخداحفر ابی موسی الاشعری . [ ح َ ف َ رُ اَ سَل ْ اَ ع َ ] (اِخ ) موضعی بر جاده مکه به بصرة و آن چاههای آب است که ابوموسی اشعری در راه حاج حفر کرده است . (معجم البلدان ).
محفرلغتنامه دهخدامحفر. [ م ِ ف َ ] (ع اِ) محفار. محفرة. بیل و آنچه بدان کَنَنَد. (منتهی الارب ). رجوع به محفار شود.
فرغ الحفرلغتنامه دهخدافرغ الحفر. [ ف َ غُل ْ ح َ ف َ ] (اِخ ) شهری است مر تمیم را. (منتهی الارب ). شهری است تمیم را بین شقیق و أود و خفاف و در آن گرگهاست که مردمان را خورند. (معجم البلدان ).
مستحفرلغتنامه دهخدامستحفر. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحفار. جوی سزاوار کندن . (ناظم الاطباء). جویی که وقت حفر آن فرارسیده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استحفار شود.