حلافلغتنامه دهخداحلاف . [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) بسیار سوگندخوار. (از غیاث ازلطائف ) (از آنندراج ). سوگندخواره . (مهذب الاسماء).
هلائولغتنامه دهخداهلائو. [ هَُ ] (اِخ ) در تاریخ سیستان نام هلاکوی مغول در چند مورد به این صورت آمده است . رجوع به هلاکو شود.
علاففرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه، مجاز] سرگردان و بیکار.۲. (اسم، صفت) علففروش؛ علوفهفروش؛ کسی که کاه، جو، گندم، زغال، و هیزم میفروشد.