حلواییفرهنگ فارسی عمید۱. حلواپز؛ حلوافروش: ◻︎ تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش / مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی (سعدی۲: ۶۰۸).۲. آغشته به حلوا.۳. علاقهمند به حلوا: ◻︎ معده حلوایی بُوَد حلوا کشد / معده صفرایی بُوَد سِرکا کشد (مولوی۱: ۸۱۵).
حلوالغتنامه دهخداحلوا. [ ح َ ] (ع اِ) نوعی از شیرینی . شیرینی . (مهذب الاسماء). هر چیز شیرین . حلاوی . (از مهذب الاسماء) (غیاث ). ابوناجع. (از دهار). ابوطیب . حلوای سفید. حلوای خانگی . آفروشه . خبیص . (زمخشری ). چیزی که از شیرینی ساخته باشند و حلوای سوهان و حلوای مغزی و حلوای شهدی و حلوای مقر
حلواءلغتنامه دهخداحلواء. [ ح َ ] (ع اِ) نوعی از طعام و میوه ٔ شیرین . (منتهی الارب ). رجوع به حلوا شود.
حلوائیلغتنامه دهخداحلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادگان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات است . اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج
حلوائیلغتنامه دهخداحلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. در دامنه واقع و معتدل است . از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات است . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
حلوائیلغتنامه دهخداحلوائی . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار. ناحیه ای است واقع در تپه ماهور، سردسیر و دارای 475 تن سکنه . از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی زنان
غیاث حلواییلغتنامه دهخداغیاث حلوایی . [ ث ِ ح َل ْ ] (اِخ ) غیاثای حلوایی شیرازی . در آتشکده ٔ آذر بصورت «غیاث حلوایی » و در تذکره ٔ نصرآبادی بصورت غیاثای حلوایی آمده است . وی از شاعران قرن یازدهم هجری و اهل شیراز بود. در غزل و قصیده دست داشت . اخیراً به اصفهان رفته ، طرف توجه موزونان گشت و در اواخر
غیاث حلواییلغتنامه دهخداغیاث حلوایی . [ ث ِ ح َل ْ ] (اِخ ) غیاثای حلوایی شیرازی . در آتشکده ٔ آذر بصورت «غیاث حلوایی » و در تذکره ٔ نصرآبادی بصورت غیاثای حلوایی آمده است . وی از شاعران قرن یازدهم هجری و اهل شیراز بود. در غزل و قصیده دست داشت . اخیراً به اصفهان رفته ، طرف توجه موزونان گشت و در اواخر