حلیلغتنامه دهخداحلی . [ ] (اِخ ) (بمعنی گردن بند) و آن شهری است در حدود سبط اشیر و فعلاً آن را علیا گویند. (از قاموس کتاب مقدس ).
حلیلغتنامه دهخداحلی . [ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن سرایابن علی بن ابوالقاسم بن احمدبن نصربن ابی العزیزبن سرایا حلی طایی . ملقب به صفی الدین (677 - 750 هَ . ق .). از دانشمندان و شاعران بزرگ و صاحب قصائد مفصلی است . وی شاعر دولت ارت
حلیلغتنامه دهخداحلی . [ ] (اِخ ) نجم الدین جعفربن حسن بن ابوذکریا یحیی بن حسن بن سعید هذلی . ملقب به محقق و مکنی به ابوالقاسم . از بزرگان دانشمندان و محققان است . وی در ربیعالاول سال 676 هَ . ق . درگذشت . او را تألیفاتی است تحقیقی و عالی . از آنجمله است : <
حلیلغتنامه دهخداحلی . [ ح َ لی ی ] (ع ص ، اِ) خشک شده ٔ گیاه [ نصی ] .(منتهی الارب ) (آنندراج ). حلیة. یکی آن . (از منتهی الارب ). ج ، احلیة. (منتهی الارب ). و رجوع به نصی شود.
حلیلغتنامه دهخداحلی . [ ح َل ْ لی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به حل یعنی بازشده و دلیل حلی در برابر دلیل نقضی .
شارش هلهشاوHele-Shaw flowواژههای مصوب فرهنگستانشارش خزشی شارهای با گرانروی بالا میان دو صفحة تخت با فاصلة بسیار کم
آلیاژalloyواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] فراوردهای فلزی که دارای دو یا چند عنصر بهصورت محلول جامد یا بهصورت مخلوطی از فازهای فلزی باشد [مهندسی بسپار] نوعی آمیختۀ (blend) بسپاری که معمولاً متشکل از دو بسپار متفاوت است که با هم همبلور شده یا بهنحوی سازگار هستند. هرچند بعضاً بهجای آمیخته نیز بهکار میرود
روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
آلیاژ ریختگیcasting alloyواژههای مصوب فرهنگستانموادی فلزی که برای شکلریزی یا ریختهگری شکلی (shape casting) به کار میروند
آلیاژ زودگدازfusible alloyواژههای مصوب فرهنگستانآلیاژی فلزی که بهآسانی و عموماً زیر دمای 100 درجه ذوب میشود و در دمای نسبتاً پایین شکلپذیری خوبی دارد
حلیفةلغتنامه دهخداحلیفة. [ ح ُ ل َ ف َ ] (ع اِ) تخم دوایی است که آنرا بفارسی آهو دوستک خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
حلیقلغتنامه دهخداحلیق . [ ح َ ] (ع ص ) سترده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).- لحیة حلیق ؛ ریش سترده . و نگویندلحیة حلیقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حلیللغتنامه دهخداحلیل . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
حلیللغتنامه دهخداحلیل . [ ح َ ] (ع اِ) شوی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). زوج . شوهر. || زن . (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). زوجه . حلیلة. || (ص ) هم منزل . مرد هم منزل . همسایه . || حلال . نقیض ِ حرام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حلیسلغتنامه دهخداحلیس . [ ح ُ ل َ ] (اِخ ) ابن غالب شیبانی . از دلاوران و سران معروف است که در خراسان بود و در وقایع جنید با ترکان در حدود سمرقند و ماوراءالنهر شرکت داشت و با سورةبن حر به سال 112 هَ . ق . بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ) (الکامل ابن اثیر ضمن حو
حسنلغتنامه دهخداحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن مطهر،معروف به علامه ٔ حلی . رجوع به حلی و علامه حلی شود.
حسین ابرزلغتنامه دهخداحسین ابرز. [ ح ُ س َ ن ِ اَ رَ ] (اِخ ) ابن کمال الدین حلی . رجوع به حسین حلی شود.
حلیفةلغتنامه دهخداحلیفة. [ ح ُ ل َ ف َ ] (ع اِ) تخم دوایی است که آنرا بفارسی آهو دوستک خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
حلیقلغتنامه دهخداحلیق . [ ح َ ] (ع ص ) سترده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).- لحیة حلیق ؛ ریش سترده . و نگویندلحیة حلیقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حلیللغتنامه دهخداحلیل . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ ممزائی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).
حلیللغتنامه دهخداحلیل . [ ح َ ] (ع اِ) شوی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). زوج . شوهر. || زن . (ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ). زوجه . حلیلة. || (ص ) هم منزل . مرد هم منزل . همسایه . || حلال . نقیض ِ حرام . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حلیسلغتنامه دهخداحلیس . [ ح ُ ل َ ] (اِخ ) ابن غالب شیبانی . از دلاوران و سران معروف است که در خراسان بود و در وقایع جنید با ترکان در حدود سمرقند و ماوراءالنهر شرکت داشت و با سورةبن حر به سال 112 هَ . ق . بقتل رسید. (از الاعلام زرکلی ) (الکامل ابن اثیر ضمن حو
حجاب کحلیلغتنامه دهخداحجاب کحلی . [ ح ِ ب ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) ابر سیاه . || آسمان . || غبار. (شرفنامه ٔ منیری ).
حسام الدین حلیلغتنامه دهخداحسام الدین حلی . [ ح ُ مُدْ دی ن ِ ح ِ ل ْ لی ] (اِخ ) محمودبن درویش علی حلی . وی در 1068 هَ . ق . اجازه ای برای محمدبن دنانةبن حسین کعبی نجفی بر پشت «من لایحضره الفقیه » و نیز اجازه ای دیگر برای سید محمود نجفی نوشته است . (الذریعه ج <span cl
حسن حلیلغتنامه دهخداحسن حلی . [ ح َ س َ ن ِ ح ِ ل ل ] (اِخ ) ابن علی بن حمود (1300 - 1335 هَ . ق .).در حله درگذشت . دیوان شعر دارد. (ذریعه ج 9 ص 241).
حسن حلیلغتنامه دهخداحسن حلی . [ ح َ س َ ن ِ ح ِ ل ل ] (اِخ ) رجوع به علامه ٔ حلی وحلی و حسن بن راشد حلی و حسن بن سلیمان بن خالد شود.
حسن حلیلغتنامه دهخداحسن حلی . [ ح َ س َ ن ِ ح ِل ْ لی ] (اِخ ) ابن علی بن داود، معروف به ابن داود حلی (647 - 710 هَ . ق .). او راست : «اکلیل الناجی » در عروض . و یازده کتاب دیگر او در هدیةالعارفین (ج 1