حمدلغتنامه دهخداحمد. [ ح َ ] (ع مص ) مَحمِدو مَحمَد و مِحمِدَة و مَحمَدَة. ستودن و شکر کردن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). سپاس داری کردن . (المصادر زوزنی ). || راضی شدن . || ادای حق کردن . (منتهی الارب ). جزا دادن . (اقرب الموارد). || ستوده و موافق یافتن زمین را. (منته
حمدلغتنامه دهخداحمد. [ ح َ ] (ع اِمص ) ستایش و شکر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نقیض ِ ذم و نکوهش . و حمد اعم است از شکر. سپاسداری . و به اصطلاح خاص بیان کبریا و جلال عظمت حق سبحانه تعالی را گویند و بعضی از محققان نوشته اند: حمد در لغت ثناگویی است بر جمیل و خوبی اختیاری کسی برای تعظیم وی
حمتلغتنامه دهخداحمت . [ ح َ ] (ع ص ) یوم حمت ؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || تمر حمت ؛ خرمای بسیار شیرین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) ریختن و انداختن بر روی . (منتهی الارب ). صب : حمته اﷲ علیه ؛ صبه علیه . (اقرب الموارد). || سخت گرم شدن روز. (
حمتلغتنامه دهخداحمت . [ ح َ م َ ] (ع مص ) متغیر و تباه شدن . (اقرب الموارد): حَمِت َ الجوز و غیره ؛ تغیر و فسد. (اقرب الموارد). تباه شدن گوز و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). فاسد و متغیر گردیدن گردو و جز آن . (ناظم الاطباء).
حمطلغتنامه دهخداحمط. [ ح َ ] (ع مص ) خراشیدن و پوست باز کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
حمدالغتنامه دهخداحمدا. [ ح َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن مصطفی . از مردم اماسیه . یکی از مشاهیر خطاطان و بشیخ زاده معروف . وی در 920 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ).
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِ) آلت تناسلی مرد : بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله .عسجدی .آن که ز حمدان خوشگوار و لطیفش کنده و شلف آرزو برند خرانبار.سوزنی .
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِخ ) (آل ...) نام دولتی است که در زمان خلافت عباسیان در جزیره و سوریه فرمانروائی داشته و ابوالهیجا عبداﷲبن حمدان مؤسس این سلاله بوده و حمدانیان در زمان سیف الدوله به اوج عزت و اقبال نایل شدند و شأن و شوکت درخشان یافتند و دائره ٔ حکومتشان توسعه پیدا کرد و س
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عبدالرحیم الاثاربی . وی طبیب ، ادیب و شاعر و روز و شب در طلب دانش بود در مجالس دانشمندان و اهل ادب حاضر میشد و بعد از سال 554 هَ . ق . بمرد.
حمدلةلغتنامه دهخداحمدلة. [ ح َ دَ ل َ ] (ع مص جعلی ،اِمص ) الحمدﷲ گفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
حمدی افندیلغتنامه دهخداحمدی افندی . [ ح َ ] (اِخ ) احمد مختار. یکی از شعرای اخیر عثمانی و برادر کتخدازاده عارف افندی است . (قاموس الاعلام ).
حمدی پاشالغتنامه دهخداحمدی پاشا. [ ح َ] (اِخ ) یکی از وزرای معروف عثمانی است . در اوایل سلطنت سلطان عبدالمجیدخان ثانی بمسند صدارت نایل شد ودر سال 1300 هَ . ق . بشام درگذشت . (قاموس الاعلام ).
حمدالغتنامه دهخداحمدا. [ ح َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن مصطفی . از مردم اماسیه . یکی از مشاهیر خطاطان و بشیخ زاده معروف . وی در 920 هَ . ق . درگذشت . (قاموس الاعلام ).
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِ) آلت تناسلی مرد : بجنبانم علم چندان در آن دو گنبد سیمین که سیماب از سر حمدان فروریزمش در سوله .عسجدی .آن که ز حمدان خوشگوار و لطیفش کنده و شلف آرزو برند خرانبار.سوزنی .
حمدانلغتنامه دهخداحمدان . [ ح َ ] (اِخ ) (آل ...) نام دولتی است که در زمان خلافت عباسیان در جزیره و سوریه فرمانروائی داشته و ابوالهیجا عبداﷲبن حمدان مؤسس این سلاله بوده و حمدانیان در زمان سیف الدوله به اوج عزت و اقبال نایل شدند و شأن و شوکت درخشان یافتند و دائره ٔ حکومتشان توسعه پیدا کرد و س
ربیعبن احمدلغتنامه دهخداربیعبن احمد. [ رَ ع ِ ن ِ اَ م َ ] (اِخ ) اخوینی بخاری ، مکنی به ابوبکر. او شاگرد ابوالقاسم مقانعی و ابوالقاسم شاگرد امام محمدبن زکریای رازی بود. وی را تألیفی است در طب بزبان فارسی بنام «هدایةالمتعلمین » که نسخه ٔ نفیس کهن آن در کتابخانه ٔ بادلیان و تاریخ کتابت آن <span clas
درویش محمدلغتنامه دهخدادرویش محمد. [ دَرْ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یامچی بخش مرکزی شهرستان مرند. واقع در 5هزارگزی شمال باختری مرند و 3هزارگزی راه شوسه ٔ مرند به خوی ، با 190 تن سکن
دره ویان شیخ احمدلغتنامه دهخدادره ویان شیخ احمد. [ دَ رِ ش َ اَ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خورخوره بخش دیواندره شهرستان سنندج . واقع در 64 هزارگزی باختر دیواندره و 6هزارگزی باختر مولدن آباد، با 118 تن
دشت احمدلغتنامه دهخدادشت احمد. [ دَ اَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فسا. سکنه ٔ آن 90 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات وحبوب و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).
دلی محمدلغتنامه دهخدادلی محمد. [ دَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قروه شهرستان سنندج . واقعدر 20هزارگزی جنوب خاوری گل تپه و 10هزارگزی خاور راه شوسه ٔ همدان به بیجار، با 450</s