رِنازیم سرچکشیhammerhead ribozymeواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رِنازیم تاشده که در پیرایش رونوشتهای رِنا نقش دارد
واماندگی سرچکشیhammerhead stall, stall turnواژههای مصوب فرهنگستاننوعی واماندگی که براثر اوجگیری هواپیما با زاویۀ بسیار تند و حداقل توان موتور ایجاد میشود و همراه با حداکثر جابهجایی سکان عمودی و چرخشی سریع حول محور انحراف سمت (yaw axis) است و پس از آن هواپیما به وضعیت شیرجه درمیآید و فروخیز میکند
حمراءلغتنامه دهخداحمراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث احمر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || عجم . (منتهی الارب ). زیرا بیشتر آنان برنگ شقره هستند: گویند: لیس فی الحمراء مثله ؛ در عجم مثل او نیست . (از اقرب الموارد). || سال سخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سختی گرمای نیم روز. (م
حمیراءلغتنامه دهخداحمیراء. [ ح ُ م َ ] (اِخ ) لقب عایشه ٔ صدیق رضی اﷲ عنها. (مهذب الاسماء). عایشه رضی اﷲ عنها. (منتهی الارب ). لقبی که حضرت رسول عایشه را بدان خوانده است : از سر زهد و صفا در شخص اوهم خدیجه هم حمیرا دیده ام . خاقانی .
حمراءلغتنامه دهخداحمراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث احمر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || عجم . (منتهی الارب ). زیرا بیشتر آنان برنگ شقره هستند: گویند: لیس فی الحمراء مثله ؛ در عجم مثل او نیست . (از اقرب الموارد). || سال سخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سختی گرمای نیم روز. (م
حمراتلغتنامه دهخداحمرات . [ ح ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ حمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمار شود.
حمراتلغتنامه دهخداحمرات . [ ح ُم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ حمرة. (منتهی الارب ). و آن مرغی است . رجوع به حمرة شود.
حمرانلغتنامه دهخداحمران . [ ] (اِخ ) ابن جابر. یکی از صحابه است و جد عبداﷲبن بدر بود. (قاموس الاعلام ). و رجوع به الاصابة شود.
حمرانلغتنامه دهخداحمران . [ ] (اِخ ) ابن حارثة الفزاری . یکی از صحابه است و در معیت هفت برادرش بحضور حضرت رسول تشریف حاصل نموده بزمره ٔ صحابه درآمد و در بیعت رضوان حاضر بوده . (قاموس الاعلام ). و رجوع به الاصابة شود.
مدینةالحمراءلغتنامه دهخدامدینةالحمراء. [ م َ ن َ تُل ْ ح َ ] (اِخ ) الحمراء. نام شهری است به اسپانیا. (یادداشت مؤلف ). رجوع به حمرا شود.
حمیرافرهنگ نامها(تلفظ: homeyirā) (عربی) (مصغر حمرا) ، زن سرخ و سپید ، زن سرخ ؛ (در اعلام) لقبی که پیامبر اکرم (ص) به عایشه داده بود .
اشک کوهلغتنامه دهخدااشک کوه . [ اَ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از لعل و یاقوت : گر محبت را نه در هرچیز تأثیریست خاص پس چه اشک کوه را یاقوت حمرا ساخته .واله هروی (از آنندراج ).
حمراءلغتنامه دهخداحمراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث احمر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || عجم . (منتهی الارب ). زیرا بیشتر آنان برنگ شقره هستند: گویند: لیس فی الحمراء مثله ؛ در عجم مثل او نیست . (از اقرب الموارد). || سال سخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || سختی گرمای نیم روز. (م
حمراتلغتنامه دهخداحمرات . [ ح ُ م ُ ] (ع اِ) ج ِ حمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به حمار شود.
حمراتلغتنامه دهخداحمرات . [ ح ُم ْ م َ ] (ع اِ) ج ِ حمرة. (منتهی الارب ). و آن مرغی است . رجوع به حمرة شود.
حمرانلغتنامه دهخداحمران . [ ] (اِخ ) ابن جابر. یکی از صحابه است و جد عبداﷲبن بدر بود. (قاموس الاعلام ). و رجوع به الاصابة شود.
حمرانلغتنامه دهخداحمران . [ ] (اِخ ) ابن حارثة الفزاری . یکی از صحابه است و در معیت هفت برادرش بحضور حضرت رسول تشریف حاصل نموده بزمره ٔ صحابه درآمد و در بیعت رضوان حاضر بوده . (قاموس الاعلام ). و رجوع به الاصابة شود.
کبثاحمرالغتنامه دهخداکبثاحمرا. [ ] (اِ) به لغت سریانی انگور بستانی است که از آن شراب بعمل آورند. (فهرست مخزن الادویه ).
لاله ٔ حمرالغتنامه دهخدالاله ٔ حمرا. [ ل َ / ل ِ ی ِ ح َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) لاله ٔ سرخ . آلاله : گر رخ من زَرد کرد از عاشقی گو زَرد کن زعفران قیمت فزون از لاله ٔ حمرا کند.منوچهری .