حمیدلغتنامه دهخداحمید. [ ح َ ] (ع ص ) ستوده . (مهذب الاسماء) (دهار). ستوده و محمود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد). || (اِ) از بحرهای مستحدث نزد عروضیان .
حمیدلغتنامه دهخداحمید. [ ح َ ] (اِخ ) یکی از شعرای عصر جهانگیرشاه از تیموریان هندوستان است . وی منظومه ای بعنوان عصمت نامه سروده است . وفات اوبه سال 1016 هَ . ق . اتفاق افتاد. (قاموس الاعلام ).
حمیدلغتنامه دهخداحمید. [ح َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه . ناحیه ای است کوهستانی معتدل و مالاریائی . دارای 408 تن سکنه میباشد. از قوریچای مشروب میشود. محصولات آن غلات ، چغندر، کشمش ، بادام و زردآلو. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنای
حمیدلغتنامه دهخداحمید. [ ] (اِخ ) ابن ثوربن عبداﷲبن حزن بن عامربن ابی ربیعةبن نهبک بن هلال الهلالی ، مکنی به ابوالمثنی . از شاعران مخضرمین و از مشاهیر صحابه است که جاهلیت و اسلام ادراک کرد و گفته اند پیغمبر(ص ) را بدید. ابن منده گفت : چون حمید اسلام آورد بسوی پیغمبر شد و اشعاری انشاد کرد که م
حمدلغتنامه دهخداحمد. [ ح َ ] (ع مص ) مَحمِدو مَحمَد و مِحمِدَة و مَحمَدَة. ستودن و شکر کردن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). سپاس داری کردن . (المصادر زوزنی ). || راضی شدن . || ادای حق کردن . (منتهی الارب ). جزا دادن . (اقرب الموارد). || ستوده و موافق یافتن زمین را. (منته
حمتلغتنامه دهخداحمت . [ ح َ ] (ع ص ) یوم حمت ؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). || تمر حمت ؛ خرمای بسیار شیرین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (مص ) ریختن و انداختن بر روی . (منتهی الارب ). صب : حمته اﷲ علیه ؛ صبه علیه . (اقرب الموارد). || سخت گرم شدن روز. (
حمتلغتنامه دهخداحمت . [ ح َ م َ ] (ع مص ) متغیر و تباه شدن . (اقرب الموارد): حَمِت َ الجوز و غیره ؛ تغیر و فسد. (اقرب الموارد). تباه شدن گوز و جز آن . (تاج المصادر بیهقی ). فاسد و متغیر گردیدن گردو و جز آن . (ناظم الاطباء).
حمیدآبادلغتنامه دهخداحمیدآباد. [ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
حمیدآبادلغتنامه دهخداحمیدآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بنمعلا بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در هفت هزارگزی شمال باختری شوش و دوهزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز به دزفول . ناحیه ای است واقع در دشت ، گرمسیری و مالاریائی است و دارای 300 تن سکنه میباشد. از رودخ
حمیدآبادلغتنامه دهخداحمیدآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز کنار راه فرعی زرقان به بیضا.ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل و مالاریایی . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و چغندر. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="lt
حمیدآبادلغتنامه دهخداحمیدآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش شوش شهرستان دزفول . ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری مالاریائی است .دارای 500 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔ کرخه مشروب میشود. محصولاتش غلات و کنجد. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آ
ابوالحسنلغتنامه دهخداابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) علی بن حمید الصعیدی ، معروف به ابن صباغ و هم ابن حمید. رجوع به علی بن حمید... شود.
وازعلغتنامه دهخداوازع . [ زِ ] (اِخ ) وازع البغدادی جد محمدبن نصربن حمید محدث است . رجوع به وازعی محمدبن نصربن حمید شود.
حمیدآبادلغتنامه دهخداحمیدآباد. [ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
حمیدآبادلغتنامه دهخداحمیدآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بنمعلا بخش شوش شهرستان دزفول . واقع در هفت هزارگزی شمال باختری شوش و دوهزارگزی باختر راه شوسه ٔ اهواز به دزفول . ناحیه ای است واقع در دشت ، گرمسیری و مالاریائی است و دارای 300 تن سکنه میباشد. از رودخ
حمیدآبادلغتنامه دهخداحمیدآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز کنار راه فرعی زرقان به بیضا.ناحیه ای است واقع در جلگه ، معتدل و مالاریایی . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات و چغندر. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" dir="lt
حمیدآبادلغتنامه دهخداحمیدآباد. [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش شوش شهرستان دزفول . ناحیه ای است واقع در دشت و گرمسیری مالاریائی است .دارای 500 تن سکنه میباشد. از رودخانه ٔ کرخه مشروب میشود. محصولاتش غلات و کنجد. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آ
دورمحمیدلغتنامه دهخدادورمحمید. [ م َ ] (اِخ ) نام تیره ای از طایفه ٔ کیومرثی ایل چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
ام حمیدلغتنامه دهخداام حمید. [ اُم ْ م ِ ح َ ] (اِخ ) زن ابوحمید ساعدی و از صحابیات بود. رجوع به الاصابة فی تمییز الصحابة ج 8 ص 226 شود.
خاک صوفی حمیدلغتنامه دهخداخاک صوفی حمید. [ ک ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکی است سفید و خوشبو که از بلاد شیروان از بقعه ٔ صوفی حمید آرند و نگاه داشتن او مانع گزیدن هوام و مار است . از مجربات است . و بدستور طلای آن بر موضع گزیده و شرب او همین اثر دارد و در سایر افعال مثل گل قبرسی است . (از تحفه ٔ
ابوحمیدلغتنامه دهخداابوحمید. [ اَ ح َ ] (اِخ ) قتادةبن فضیل و احمدبن سلیمان الرهاوی از او روایت کنند.