حوامللغتنامه دهخداحوامل . [ ح َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاملة. زنان حامله . (غیاث ) (آنندراج ). || ج ِ حامل . (ناظم الاطباء). || پاها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پی قدم و پی ذراع . (منتهی الارب ). عصب قدم و عصب ذراع . (از اقرب الموارد).
عوامللغتنامه دهخداعوامل . [ ع َ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِعامِل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). رجوع به عامل شود. || ج ِ عاملة. (اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء). رجوع به عاملة شود. || پایها. || گاوان کشت کاری و خرمن کوبی و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از
جزوفلغتنامه دهخداجزوف . [ ج َ ] (ع ص ) آنکه حملش از حد ولادت درگذشته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). از حوامل آنکه حملش از ولادت درگذشته باشد. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
ایزاغلغتنامه دهخداایزاغ . (ع مص ) (از «وزغ ») پاره پاره کمیز انداختن ناقه و آن حوامل را باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). اخراج البول دفعةً دفعةً. (تاج المصادر بیهقی ).
یاتوغانلغتنامه دهخدایاتوغان . (اِ) از مطلقات آلات ذوات الاوتار و آن سازی بود بر هیئت تخته ای مطول و بر آن هفده وتر بندند و آن را ساعد نباشد و ملاوی اعنی کوشکها نیز نباشد. اصطخاب آنها بر خرکهاکنند به هر وتری حاملی سازند وآن وتر را بر ظهر آن حامل نهند و به حرکت آن حوامل اوتار آن را ساز کنند.اگر حو
غذویلغتنامه دهخداغذوی . [ غ َ ذَ وی ی ] (ع اِ) غدوی (به دال ) است در همه ٔ معانی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). هر آنچه در شکم حوامل باشد یااینکه به گوسفند اختصاص دارد. ابن اعرابی گوید: غذوی ، بهم و هر حیوانی است که تغذیه می شود. و نیز گوید: مردی اعرابی از بلهجیم به من خبر داد که غذوی آن بر
نغرلغتنامه دهخدانغر. [ ن ُ غ َ ] (ع اِ) مرغی است ماننده به بنجشک که نوکی سرخ دارد، و مردم مدینه آن را بلبل نامند. (یادداشت مؤلف از بحر الجواهر). اسم جنس عصفوراست و نزد بعضی مخصوص گنجشکی است سیاه لون و بسیار کوچک و دنباله ٔ او بسیار کوتاه و دایم الحرکة و کثیرالصوت . در تنکابن ججیز نامند. گرم
ممسک الحوامللغتنامه دهخداممسک الحوامل . [ م ُ م َس ْ س َ کُل ْ ح َ م ِ ] (ع اِ مرکب ) دوای مسک . ممسک در مفردات اسطوخودوس و در مرکبات سوطیرا است و از فوائد آن نگهداری جنین است . (از تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 211 و 333، ذیل سوطیرا و