حکمالغتنامه دهخداحکما. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) حکماء. ج ِ حکیم .(دهار). حکیمان . فیلسوفان . ارباب معقول : حکمای بزرگتر که در قدیم بوده اند چنین گفته اند که ازوحی قدیم که ایزد تعالی فرستاد... گفت ذات خویش را بدان . (تاریخ بیهقی ). حکما تن مردم را تشبیه کرده اندبخانه ای که در
حکمافرهنگ مترادف و متضاد۱. حکمتدانان، حکیمان، دانایان، فلسفهدانان، فلاسفه، دانشمندان، فیلسوفان، عالمان، علما، فرزانگان، خردورزان ≠ جهال ۲. طبیبان، پزشکان
حکماءلغتنامه دهخداحکماء. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ حکیم . || فیلسوفان . کندایان . || طبیبان . || شاعران . || هم الذین یکون قولهم و فعلهم موافقاً للسنة. (تعریفات جرجانی ). رجوع به حُکَما شود.
عقماءلغتنامه دهخداعقماء. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود. || ج ِ عَقام . (منتهی الارب ). رجوع به عَقام شود.
حکماءلغتنامه دهخداحکماء. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ حکیم . || فیلسوفان . کندایان . || طبیبان . || شاعران . || هم الذین یکون قولهم و فعلهم موافقاً للسنة. (تعریفات جرجانی ). رجوع به حُکَما شود.
حکمانلغتنامه دهخداحکمان . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به بصره منسوب به حکم ابن العاص ثقفی و الف و نون حکمان حرف نسبت است مانند یاء و این معمول مردم بصره است . چنانکه در نسبت به عبداﷲ عبداللیان گویند. (نقل به معنی از معجم البلدان ). و ملخص معجم یعنی مؤلف مراصدالاطلاع گوید: اهل البصره یزیدون ل
حکمانلغتنامه دهخداحکمان . [ ح َ ک َ ] (ع ص ) تثنیه ٔ حکم در حالت رفعی . در حالت نصبی و جری حکمین . و چون مطلق گویند مراد عمروبن العاص و ابوموسی اشعری باشد. (منتهی الارب ). رجوع به حکمین شود.
ثمودلغتنامه دهخداثمود. (اِخ ) ابن الندیم گوید ثمود نام کتابی است در کیمیا و صنعت و مؤلف آن حکما بوده اند .
فرناوانسلغتنامه دهخدافرناوانس . [ ] (اِخ ) نام یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و به عمل اکسیر تام رسیده است . (ابن الندیم ).
دساورسلغتنامه دهخدادساورس . [ ] (اِخ ) یکی از حکما که در صنعت کیمیا بحث کرده و به عمل اکسیر تام رسیده است . (از الفهرست ابن الندیم ).
حکماءلغتنامه دهخداحکماء. [ ح ُ ک َ ] (ع اِ) ج ِ حکیم . || فیلسوفان . کندایان . || طبیبان . || شاعران . || هم الذین یکون قولهم و فعلهم موافقاً للسنة. (تعریفات جرجانی ). رجوع به حُکَما شود.
حکمانلغتنامه دهخداحکمان . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به بصره منسوب به حکم ابن العاص ثقفی و الف و نون حکمان حرف نسبت است مانند یاء و این معمول مردم بصره است . چنانکه در نسبت به عبداﷲ عبداللیان گویند. (نقل به معنی از معجم البلدان ). و ملخص معجم یعنی مؤلف مراصدالاطلاع گوید: اهل البصره یزیدون ل
حکمانلغتنامه دهخداحکمان . [ ح َ ک َ ] (ع ص ) تثنیه ٔ حکم در حالت رفعی . در حالت نصبی و جری حکمین . و چون مطلق گویند مراد عمروبن العاص و ابوموسی اشعری باشد. (منتهی الارب ). رجوع به حکمین شود.
حکمای سبعةلغتنامه دهخداحکمای سبعة. [ ح ُ ک َ ی ِ س َ ع َ ] (اِخ ) نامی است که بهفت حکیم قدیم یونانی دهند. یعنی ثالس ملطی . پیتاکس . بیاس . کله ابول . دمیرن . شیلن . سلن . و بعضی مؤلفین دو تن دیگر را به جای دو کس از نامبردگان آورده اند و ان دو عبارتند از آناکارسیس . پتریاندر .
حکیم الحکمالغتنامه دهخداحکیم الحکما. [ ح َ مُل ْ ح ُ ک َ ] (ع اِ مرکب ) حکیم حکیمان . بزرگ حکیمان :اعتقاد توچنین است ولیکن بزبان گویی آن حاکم عدل است و حکیم الحکمائید. ناصرخسرو.بر صورت و بر حکمت ما را که بدیده ست بر چرخ قلمهای حکیم الحکمائید.<p class="au
رستم الحکمالغتنامه دهخدارستم الحکما. [ رُ ت َ مُل ْ ح ُ ک َ ] (اِخ ) مردی ادیب و شاعر و متفلسف در اواخر دوره ٔ صفویه و اوایل دوره ٔ زندیه بود که به تخبط دچار شد. تألیفاتی دارد که محتوی مطالب غیرجدی است . کتابی در تاریخ دارد بنام «رستم التواریخ » که نسخه ٔ آن در کتابخانه ٔ ملک موجود است .
افتخارالحکمالغتنامه دهخداافتخارالحکما. [ اِ ت ِ رُل ْ ح ُ ک َ ] (اِخ ) صندلی غزنوی ، از شعرای دوره ٔ سلجوقی است . رجوع به صندلی غزنوی در همین لغت نامه و رجوع به لباب الالباب شود.
طبقات حکمالغتنامه دهخداطبقات حکما. [ طَ ب َ ت ِ ح ُ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سهروردی در حکمت اشراق طبقات حکما را بدینسان بیان کرده است : و ایشان را طبقاتی است بدینسان : حکیم الهی متوغل در تاله یعنی حکمت ذوقی بدون توغل در بحث یا حکمت بحثی . و حکیمی که در حکمت بحثی توغل دارد، ولی درحکمت تاله یا