حکمتلغتنامه دهخداحکمت . [ ح ِ م َ ] (ع اِمص ) حکمة. دانایی . علم . (تعریفات ). دانش . (مقدمةالادب ) (دهار). دانشمندی . عرفان . معرفت : جهان سربسر حکمت و عبرت است چرا بهره ٔ ما همه غفلت است . فردوسی .مقهور به حکمت شود این خلق جهان پ
اکمتلغتنامه دهخدااکمت . [ اَ م َ ] (ع ص ، اِ) گویند کمیت مصغر آن است مانند زهیر و ازهر. (از اقرب الموارد) (از المعرب جوالیقی ص 295).
اکمدلغتنامه دهخدااکمد. [ اَ م َ ] (ع ص ) تیره رنگ . (مهذب الاسماء). شی ٔ اکمداللون ؛ متغیررنگ . (اقرب الموارد). || (ن تف ) اکمد من الحُباری ̍. (یادداشت مؤلف ).
ابن مبارکلغتنامه دهخداابن مبارک . [ اِ ن ُ م ُ رَ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن عبداﷲ مروزی . وفات 181 هَ .ق . در خراسان میزیست و از محدثین تابعین است و در 63 سالگی درگذشت . در کتب عرفان و اخلاق ، اخبار ونوادر و سخنان حکمت آمیز بسیار از ا
مجاعةلغتنامه دهخدامجاعة. [ م ُج ْ جا ع َ ] (اِخ ) ابن مرارة حنفی صحابی است و پسرش سراج و پسر پسرش هلال هر دو روایت حدیث دارند. (منتهی الارب ). ابن مرارةبن سلمی الحنفی الیمامی صحابی است . از رؤسای بنی حنیفه و مردی بلیغ و حکیم بود.پیغمبر (ص ) در یمامه زمینی را به اقطاع او داد. ویرا اشعاری حکمت
بزرجمهر بختگانلغتنامه دهخدابزرجمهر بختگان . [ ب ُ زُ م ِ رِ ب َ ت َ ] (اِخ ) بزرگمهر پسر بختگان ، حکیم مشهور ایرانی ، وزیر انوشیروان که بنابر مشهور بسیارعقل و سدیدالرأی بود، و سخنان حکمت آمیز و فراوان در کتب و اسفار از او منقول است که بظاهر بیشتر آنها منحول است . از آنجمله است :</span
اکثم بن صیفیلغتنامه دهخدااکثم بن صیفی . [ اَ ث َ م ِ ن ِ ص َ] (اِخ ) ذوالحکم بن رباح . یکی از حکام پانزده گانه ٔ عرب به جاهلیت . (یادداشت مؤلف ). از حکام عرب است . (منتهی الارب ). حکیم و دانای معروف عرب در جاهلیت . عمر دراز یافت و در عهد پیغمبر برای قبول اسلام ، با جماعتی از قوم خویش آهنگ مدینه کرد.
بنیةلغتنامه دهخدابنیة. [ ب ُ ی َ ] (ع اِ) نهاد و آفرینش چیزی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نهادو آفرینش . (فرهنگ فارسی معین ). نهاد. (السامی ). نهاد و آفرینش و وجود و سرشت آدمی . (غیاث ) (آنندراج ).- بی بنیه ؛ ضعیف و لاغر. (از ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین )
حکمتلغتنامه دهخداحکمت . [ ح ِ م َ ] (ع اِمص ) حکمة. دانایی . علم . (تعریفات ). دانش . (مقدمةالادب ) (دهار). دانشمندی . عرفان . معرفت : جهان سربسر حکمت و عبرت است چرا بهره ٔ ما همه غفلت است . فردوسی .مقهور به حکمت شود این خلق جهان پ
حکمتفرهنگ فارسی عمید۱. = فلسفه۲. دلیل؛ علت.۳. خِرد؛ فرزانگی.۴. نصیحت.⟨ حکمت اشراق: (فلسفه) نوعی فلسفۀ عرفانی که اساس آن وصول به حقایق از طریق کشف و شهود میباشد.⟨ حکمت عملی: (فلسفه) آگاهیهای مربوط به امور و روابط انسانی، مانندِ سیاست مدن، تدبیر منزل، و تهذیب اخلاق.⟨ ح
حکمتفرهنگ فارسی معین(حِ مَ) [ ع . حکمة ] (اِمص .) 1 - علم ، دانش . 2 - راستی ، درستی . 3 - کلام موافق حق .
حکمتلغتنامه دهخداحکمت . [ ح ِ م َ ] (ع اِمص ) حکمة. دانایی . علم . (تعریفات ). دانش . (مقدمةالادب ) (دهار). دانشمندی . عرفان . معرفت : جهان سربسر حکمت و عبرت است چرا بهره ٔ ما همه غفلت است . فردوسی .مقهور به حکمت شود این خلق جهان پ
بیت حکمتلغتنامه دهخدابیت حکمت . [ ب َ / ب ِ ت ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دلی که اخلاص بر آن غلبه یافته باشد. (اصطلاحات الصوفیه ). رجوع به بیت الحکمة و خزانه شود.
چشمه ٔ حکمتلغتنامه دهخداچشمه ٔ حکمت . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ی ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) منبع حکمت . سرچشمه ٔ حکمت : شریعت کان دانش گشت و فرقان چشمه ٔ حکمت یکی مر زرِّ دین را کُه ، یکی مر آب
حکمتفرهنگ فارسی عمید۱. = فلسفه۲. دلیل؛ علت.۳. خِرد؛ فرزانگی.۴. نصیحت.⟨ حکمت اشراق: (فلسفه) نوعی فلسفۀ عرفانی که اساس آن وصول به حقایق از طریق کشف و شهود میباشد.⟨ حکمت عملی: (فلسفه) آگاهیهای مربوط به امور و روابط انسانی، مانندِ سیاست مدن، تدبیر منزل، و تهذیب اخلاق.⟨ ح
گل حکمتلغتنامه دهخداگل حکمت . [ گ ُ ل ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه بر ظرف گلی یا شیشه طلا کنند تا به آتش ترقیده نشود. (از آنندراج ) (از غیاث ). خاک خالص یک جزء زغال سوده موی خرد مقراض کرده نمک مکلس خطمی ، ریم آهن کلس پوست تخم مرغ از هر یک نیم جزء گرفته وبیخته و با سرکه یا لعابی یا ش