حیزوملغتنامه دهخداحیزوم . [ ح َ ] (اِخ ) نام اسبی از اسبان فرشتگان که بر آن جبرئیل سوار شدی و هر جا که سم وی افتادی سبزه رستی و سامری خاک سم او را در گاو زرین انداخته او بانگ کرد، چنانکه قصه ٔ او مشهور است . (آنندراج ). نام اسب جبرئیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
حیزوملغتنامه دهخداحیزوم . [ ح َ ] (ع اِ) سینه . (منتهی الارب ). میانه ٔ سینه که جای تنگ بستن بود در ستور. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرداگرد سینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آنچه گرداگرد پشت و شکم بوی بندند. ج ، حیازیم . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || استخوان که در زیر آ
زومzoomواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جلوۀ اپتیکی یا نوری که بهکمک عدسی دارای فواصل کانونی متغیر به دست میآید
عدسی زومzoom lensواژههای مصوب فرهنگستاننوعی عدسی با فاصلۀ کانونی متغیر که از آن برای دورنمایی و نزدیکنمایی موضوع، بدون نیاز به حرکت دوربین، استفاده میشود
نمای زومzoom shotواژههای مصوب فرهنگستاننمایی که بهکمک عدسی زوم (zoom) گرفته میشود و در آن، بدون نیاز به حرکت دوربین، پهنۀ رویداد بازتر یا بستهتر میشود
حجوملغتنامه دهخداحجوم . [ ح َ ] (ع ص ) کشنده ٔ خون . مکنده . || (اِ) فرج زنان بدان جهت که میمکد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شرم زن .
حیازیملغتنامه دهخداحیازیم . [ ح َ ] (ع اِ) ج ِ حیزوم ، به معنی سینه و تنگ گاه اسب . (منتهی الارب ). رجوع به حیزوم شود.
احزملغتنامه دهخدااحزم . [ اَ زَ ](ع ن تف ) حازم تر. بحزم تر. بحزم نزدیک تر : ولکن صدم الشرّ بالشر احزَم . متنبی .- امثال : احزم من حرباء . احزم من سنان .
جامع کوفهلغتنامه دهخداجامع کوفه . [ م ِ ع ِ ف َ ] (اِخ ) مسجد معروف کوفه که از ابنیه ٔ بسیار قدیمی و مورد احترام است و یکی از چهار مسجد بزرگی است که در اسلام برای عبادت در آنها فضیلت بیشمار ذکر شده است . یاقوت آرد: اما مسجد کوفه ، روایات بسیار در فضیلت آن ذکر شده از آنجمله : حبةالعرنی گفت ، در مجل
پیرامنلغتنامه دهخداپیرامن . [ م ُ / م َ ] (اِ) پیرامون . اطراف و گرد چیزی . حوالی .حول . گرداگرد چیزی . (اوبهی ). دوروبر. دوره . دور. گرد. دورتادور. جوانب . گردبرگرد : زرنگ شهری با حصار است و پیرامن او خندق است . (حدود العالم ).گفتم