خارکلغتنامه دهخداخارک . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه شهرستان زاهدان واقع در 44 هزارگزی جنوب باختری میرجاوه و 18 هزارگزی راه فرعی میرجاوه بخاش میباشد سکنه آنجا در حدود 35 تن
خارکلغتنامه دهخداخارک . [ رَ ] (اِ مصغر) تصغیر خار است . (برهان قاطع)(آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خارخرد : آدمی را که خارکی درپای نرود طرفه جانور باشد.سعدی .
خارکلغتنامه دهخداخارک . [ رَ ] (اِ) نوعی از خرما میباشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع). خرما خارک . خرما خَرَک . بُسر. (مهذب الاسماء). غوره ٔ خرما. خرمای نرسیده (مؤلف با استشهاد به اینکه الخالع، خارک پخته است معتقد میباشد که خارک خرمای نرسیده نیست ). خرمای خشک
خیارکلغتنامه دهخداخیارک . [ رَ ] (اِ) قسمی ورم و دنبل که در بن ران و زیر بغل پدید آید. (ناظم الاطباء). ورم و آماسی که در کش ران و بغل پیدا آید. (یادداشت مؤلف ).
خیارکلغتنامه دهخداخیارک . [ رَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، واقع در 18 هزارگزی شمال اردبیل و 11 هزارگزی شوسه ٔ مشکین شهر به اردبیل با 968 تن سکنه . آب آن از چشمه و رود کندات
خارقلغتنامه دهخداخارق . [ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از خَرق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (تاج العروس ). رجوع به خرق شود. ازهم درنده و پاره کننده و مجازاً بمعنی کرامت چرا که آن نیز عادت را پاره می کند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). شکافنده : نخواست خ
خاریکلغتنامه دهخداخاریک . (اِخ ) دهی است از دهستان شهر خواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 7 هزارگزی شمال ساری و 2 هزارگزی باختر راه فرح آباد، ناحیه ای است واقع در دشت با آب و هوای معتدل و مرطوب و مالاریائی . سکنه ٔ آن <span
خارکانلغتنامه دهخداخارکان . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل . تعداد سکنه آن <span class="hl
خارکتیرالغتنامه دهخداخارکتیرا. [ رِ ک َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) گَوَن . خار صمغ کتیرا. رجوع به گون شود.
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ ] (اِ) نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است .(آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) : نوای خارکش از عندلیب نیست عجب که مدتی سر و کارش نبوده جز با خ
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در 13 هزارگزی باختر کنگاور و 3 هزارگزی قره گزلو، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 145
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری . محلی است واقع در دامنه ٔ کوهستان و هوایش معتدل و مرطوب و مالاریائی میباشد. سکنه آن 800 تن و مذهبشان
گوش خرکلغتنامه دهخداگوش خرک . [ خ َ رَ ] (اِ مرکب ) گوش خارک . (ناظم الاطباء). رجوع به گوش خارک شود.
گوش خارهلغتنامه دهخداگوش خاره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آلتی که بدان چرک گوش پاک کنند. (یادداشت مؤلف ). گوش خارک .
خارک خرمالغتنامه دهخداخارک خرما. [ رَ خ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) رِمَخَه . (مهذب الاسماء). رجوع به خارک شود.
خارکانلغتنامه دهخداخارکان . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیاخ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری شیراز و در 28 هزارگزی شوسه ٔ شیراز به کازرون محلی است جلگه ای با هوای معتدل . تعداد سکنه آن <span class="hl
خارکتیرالغتنامه دهخداخارکتیرا. [ رِ ک َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) گَوَن . خار صمغ کتیرا. رجوع به گون شود.
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ ] (اِ) نام سرودی و نوائی است از موسیقی و شخصی که سرود خارکش بدو منسوب است .(آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) : نوای خارکش از عندلیب نیست عجب که مدتی سر و کارش نبوده جز با خ
خارکشلغتنامه دهخداخارکش . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاهان واقع در 13 هزارگزی باختر کنگاور و 3 هزارگزی قره گزلو، محلی است کوهستانی و سردسیر و سکنه ٔ آن 145
خرماخارکلغتنامه دهخداخرماخارک . [ خ ُ ما رَ ] (اِ مرکب ) غوره ٔ خرما. خرماخَرَک . خرمای خشک . (یادداشت بخط مؤلف ).
گوش خارکلغتنامه دهخداگوش خارک . [ رَ ] (اِ مرکب ) (از: گوش + خار، خارنده + -َک ، پسوند سازنده ٔ اسم از صفت ) (حاشیه ٔ برهان ). هر چیز که بدان گوش خارند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || میل گوش پاک کن . (جهانگیری : گوش خبه ). گوش خاره . || جانوری را نیز گویند بسیارپای که به گوش مردم رود
جزیره ٔ خارکلغتنامه دهخداجزیره ٔ خارک . [ ج َ رَ ی ِ ] (اِخ ) از جزایر خلیج فارس است و از دهانه ٔ رودخانه ٔ شاپور دورو از توابع ولایت اردشیرخره و لنگرگاه کشتیهایی بود که از بصره بطرف جزیره ٔ قیس و هندوستان میرفتند. (ازسرزمینهای خلافت شرقی ص 281). و رجوع به خارک شود.<