خازعلغتنامه دهخداخازع . [ زِ ] (اِخ ) نام شخصی بوده که در خوارزم بر الب ارسلان خروج نمود و شکست یافت .(یادداشت بخط مرحوم دهخدا از حبیب السیر چ تهران ).
خازهلغتنامه دهخداخازه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) گِل سرشته و خمیر کرده را گویند. (آنندراج ). سرشته و خمیر کرده گویند عموماً و گلابه و گلی که بر دیوارها مالند خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (غیاث اللغة). گل سرشته به جهت دیوار و غیره و هر چیز سرشته و خمیر کرده
خوزعلغتنامه دهخداخوزع . [ خ َ زَ ] (ع اِ) پیر زال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خوزهلغتنامه دهخداخوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) طاق نصرت . (ناظم الاطباء). خوازه . || اطاقی که عروس در آنجا منتظر ورود داماد میشود. (ناظم الاطباء). حجله .
خوزیةلغتنامه دهخداخوزیة. [ زی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به خوز: جد محمدبن عبداﷲ میمون خوزیة بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || تأنیث خوزی است . (یادداشت مؤلف ).
خازهلغتنامه دهخداخازه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) گِل سرشته و خمیر کرده را گویند. (آنندراج ). سرشته و خمیر کرده گویند عموماً و گلابه و گلی که بر دیوارها مالند خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (غیاث اللغة). گل سرشته به جهت دیوار و غیره و هر چیز سرشته و خمیر کرده
خازهلغتنامه دهخداخازه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) گِل سرشته و خمیر کرده را گویند. (آنندراج ). سرشته و خمیر کرده گویند عموماً و گلابه و گلی که بر دیوارها مالند خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (غیاث اللغة). گل سرشته به جهت دیوار و غیره و هر چیز سرشته و خمیر کرده