خاصلغتنامه دهخداخاص . (اِخ ) یکی از وادیهای خیبر است . ابن اسحاق می گوید خیبر صاحب دو وادی است . یکی وادی سُرَیرو دیگر وادی خاص و این دو وادی است که خیبر بر آنهاقسمت شده . (از معجم البلدان یاقوت حموی باختصار).
خاصدیکشنری عربی به فارسیسندرسمي که بدست شخص ثالثي سپرده شده و پس از انجام شرطي قابل اجرايا قابل اجرا ياقابل ابطال باشد , موافقت نامه بين دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثي سپرده شودوتاحصول شرايط بخصوص بدون اعتبارباشد , اختصاصي , خصوصي , محرمانه , مستور , سرباز , اعضاء تناسلي , مربوطه , بترتيب مخصوص خود , نسبي , ويژه , خاص , استثن
خاصلغتنامه دهخداخاص . [ خاص ص ] (ع ص ، اِ) ضد عام . (اقرب الموارد) (تاج العروس ) : نا ممکن است این سخن بر خاص لفظی است این در میانه ٔ عام . فرخی .من دگر یاران خود را آزمودم خاص و عام نی یکیشان رازدار و نی وفا اندر دو تن .
دَرنِشینhatch-rest bar, ledge bar, hatch-rest section, hatch bearer, hatch-ledge bar, hatch zeeواژههای مصوب فرهنگستاننبشی فلزی به شکل Z که بهعنوان پایة نگهدارندة درِ انبار، دورتادور دهانة آن نصب میشود
خاصکویلغتنامه دهخداخاصکوی . (اِخ ) محله ای است در داخل خلیج استانبول واقع در ساحل شرقی آن خلیج ، اهالی آن جا عموماً یهودی و ارمنی میباشند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
خاصانلغتنامه دهخداخاصان . [ خاص ْ صا ] (اِ) جمع فارسی خاص که ضد عام است : همت خاصان و دل عامیان . نظامی .که خاصان در این ره فرس رانده اندبلا احصی از تک فرو مانده اند. سعدی (از آنندراج ).چرا نزدیکترنیائی
خاصانهلغتنامه دهخداخاصانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور خاص : خاصانه چون خزینه ٔ خرسندی آن تست عامانه ار فرستد روزی ضمان مخواه .خاقانی .
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ ب َ ] (اِخ ) نام شخصی بوده که با ملک و اتابک محمد پیوست و مردی مکار بود: چون ملک و اتابک محمد دو سه ماه در ضیافت خانه ٔ امراء ایگ بودند. پس بر عزم استعداد روی بفارس نهادند و در پسا خاصبک با ملک و اتابک محمد پیوست و فوجی از سوار و پیاده داشت . این خاصبک مردی بود مکار
خاصبکلغتنامه دهخداخاصبک . [ ب َ ](اِخ ) ابن بلنگری . یکی از امراء سلطان مسعودبن محمدطبربن ملکشاه بود.: وقتی که جاولی جاندار بخدمت سلطان رسید سلطان را خدمت کرد و منزلتش در نزد سلطان بالارفت و سلطان چون حاجب تاتار را از مقام حاجبی خلع وعزل کرد این مقام را بفخرالدین عبدالرحمن بن طغایرک داد. امیر
خاصه خانلغتنامه دهخداخاصه خان . [ خاص ْ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) لقبی که بحلاق و گرای خاص شاه یا حاکمی می دادند. لقب حلاق شاهی یا امیری . لقب حلاق و سلمانی سلاطین قاجار.
خاص بیکلغتنامه دهخداخاص بیک . [ خاص ص ب ِ ] (اِخ ) یکی از امراء بسیار نزدیک آل سلجوق بود که به فرمان سلطان محمدبن محمود سلجوقی کشته شده است صاحب حبیب السیر آرد: وی در کوشک مرغزار همدان در وقتی که از غرائب اقمشه و نفائس امتعه و اسلحه ٔ گوناگون و اثواب قیمتی برسم پیشکش نزد سلطان محمد آورد بزانوی ا
خاص پورتاندهلغتنامه دهخداخاص پورتانده . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از نواحی هند است که برسم اقطاع در زمان سلطان ابراهیم لودی به حسن نام دادند رجوع به تاریخ شاهی ص 174 شود.
دشتستان خاصلغتنامه دهخدادشتستان خاص . [ دَ ت ِ ن ِ ] (اِخ ) از بلوکات دشتستان در مغرب بوشهر. طول آن از مغرب به مشرق 222 و عرض 108 کیلومتر است . آب و هوای آن در تابستان بسیار گرم و در زمستان معتدل است و در همین فصل است که غلات آن میر
پیله خاصلغتنامه دهخداپیله خاص . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام محلی کنار جاده ٔ زنجان و میانج میان سردهات و تازه کند. در 384400 گزی تهران .
خاص الخاصلغتنامه دهخداخاص الخاص . [ خاص ْ صُل خاص ص ] (ع اِ مرکب ) گروهی که در سیر و سلوک ببالاترین مقام رسیده اند : پس علم الیقین بمجاهدت و عین الیقین بمؤانست و حق الیقین بمشاهدت بود و این یکی عام است و دیگر خاص و سدیگر خاص الخاص . واﷲاعلم بالصواب . (کشف المحجوب هجویری چ
خالص الخاصلغتنامه دهخداخالص الخاص . [ ل ِ صُل ْ ] (اِخ ) امیر مجاهدالدین خالص الخاص . وی سردار قشون خلیفه ٔ عباسی امیرالمؤمنین الناصر لدین اﷲ در جنگ دوم با طغرل بود. توضیح آنکه : پس از جنگی که در همدان بین لشکریان طغرل و اینانج محمود و عساکر اتابک پهلوان از یک طرف و جلال الدین بن یونس به سرداری لش
حسین آباد باغخاصلغتنامه دهخداحسین آباد باغخاص . [ ح ُ س ِ دِ غ ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران . واقع در هفت هزارگزی باختر ورامین و شش هزارگزی راه عمومی . ناحیه ای است واقع در جلگه ولی معتدل . دارای 168 تن سکنه میباشد. محصولات آنجا غلات ،