خاصیتلغتنامه دهخداخاصیت . [ ی َ / صی ی َ / خاص ْ صی ی َ ] (ع اِ) طبیعت و خو با لفظ داشتن و گرفتن و بردن و بریدن مستعمل و سوم در لفظ خاژه بیاید. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، خاصیات ، خواص : چو جهان
خاصیتفرهنگ فارسی عمید۱. خوی و طبیعت مخصوص کسی یا چیزی.۲. فایده و اثر چیزی؛ اثر.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] خاص بودن.
خاستلغتنامه دهخداخاست . (اِخ ) شهرکی است از نواحی بلخ اندر قرب اندراب بلخ . (ازمعجم البلدان ج 3 ص 388). منسوب به این نقطه خاستی است . (الانساب سمعانی ). در حدودالعالم (ضمیمه ٔ گاهنامه ٔ سال 1312</sp
خاستلغتنامه دهخداخاست . (مص مرخم ) بهمرسیدن . پیدا شدن . آمدن . (آنندراج ) : مرا هوس بازرگانی خاست بسبب تماشای دریا. (مجمل التواریخ و القصص ). || بلند شدن . مقابل نشستن . قیام کردن . مرتفع شدن . || سوم شخص ماضی از خاستن مرادف برخاست یعنی برطرف شد :</sp
خاشتلغتنامه دهخداخاشت . (اِخ ) ابوسعید گوید: خاشت شهرکی بوده از نواحی بلخ و آن را خَوْشت نیز می گفتند. ابوصالح الحکم بن المبارک الخاشتی البلخی حافظ منسوب به این ناحیه است . او از مالک و حمادبن زید حدیث روایت کرده و ثقه بوده است . وی در ری بسال 213 هَ . ق . فر
خاصیت دارلغتنامه دهخداخاصیت دار. [ خاص ْ صی ی َ ] (نف مرکب ) چیزی که واجد خاصیت است ، چیزی که نافع است ، داروئی که دارای نفع است : فلان ریشه ٔ گیاه خاصیت دار است . سرکنگبین در مزاج صفراوی خاصیت دار است .
هم خاصیتلغتنامه دهخداهم خاصیت . [ هََ صی ی َ / صی َ ] (ص مرکب ) دو دارویا دو چیز که خاصیت واحد دارند. (یادداشت مؤلف ).
خاصیت جمعیتیcolligative propertyواژههای مصوب فرهنگستانیکی از خواص محلول که تنها به تعداد ذرههای جسم حلشده بستگی داشته باشد
خاصیت دارلغتنامه دهخداخاصیت دار. [ خاص ْ صی ی َ ] (نف مرکب ) چیزی که واجد خاصیت است ، چیزی که نافع است ، داروئی که دارای نفع است : فلان ریشه ٔ گیاه خاصیت دار است . سرکنگبین در مزاج صفراوی خاصیت دار است .
خاصیت جمعیتیcolligative propertyواژههای مصوب فرهنگستانیکی از خواص محلول که تنها به تعداد ذرههای جسم حلشده بستگی داشته باشد
هم خاصیتلغتنامه دهخداهم خاصیت . [ هََ صی ی َ / صی َ ] (ص مرکب ) دو دارویا دو چیز که خاصیت واحد دارند. (یادداشت مؤلف ).