خان خانیلغتنامه دهخداخان خانی . (حامص مرکب ) ملوک الطوایفی . رجوع به ملوک الطوایفی شود. || هرج و مرج .
خان خانیفرهنگ فارسی معین[ تر - فا. ] (حامص .) حکومتی با دولت مرکزی ضعیف ، که هر بخش از کشور برای خود امیری داشته باشد.
شبکۀ خانگیhome area network, HANواژههای مصوب فرهنگستانشبکهای درون خانۀ کاربر که افزارههای رقمی شخص را به هم متصل میکند
خان جان خانلغتنامه دهخداخان جان خان . (اِخ ) دهی است از دهستان ده پیر بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد. واقع در 10 هزارگزی شمال خاوری خرم آباد و شش هزارگزی شمال شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه . ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل و مالاریایی . دارای <span class="hl" dir="ltr"
خان علی خانلغتنامه دهخداخان علی خان . [ ع َ ] (اِخ ) وی یکی از ریش سفیدان طایفه ٔ مافی بود که با رضاخان و پایمردی و مرافقت چند نفر دیگر از سرکردگان طایفه ٔ مافی در منزل ایزد خواست زکیخان برادر مادری کریمخان زند را کشت . در این قتل خان علیخان و رضاخان بسراپرده ٔ زکی خان رفتند و تیری بسینه ٔ او زده بچ
خانچی خان افغانلغتنامه دهخداخانچی خان افغان . [ چی ن ِ اَ ] (اِخ ) نام یکی از سرداران آزادخان رقیب کریمخان زند است . آزادخان در سال 1168 هَ . ق . گیلان را متصرف شد و عبدالعلی خان عرب میش مست و خانچی خان افغان را با جمعیتی بمحال رودسر فرستاد که در آن مرز سنگربندی کرده و
ملوکلغتنامه دهخداملوک . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مَلِک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ِ ملک . پادشاهان . (ناظم الاطباء) : اینجا بدین ناحیت زبان پارسی است و ملوکان این جانب ملوک عجم اند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).چون که یکی تاج و بساک ملوک باز یکی کوفته
خانلغتنامه دهخداخان . (ترکی ، اِ) رئیس . امیر. بزرگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رئیس به نزد ترکان . (مفاتیح ) : اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش راو گر با خان برادر شد خیانت دید از خانش . ناصرخسرو.باز خانان خام طمع کنندما
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) شهرکی است بخوزستان آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیارو بر لب رود نهاده . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
خانلغتنامه دهخداخان . (اِ) خانه . بیت . (صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت ازاو بیرون فکن . رودکی .تا
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) دهی است ازدهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی . این ده را راه ارابه رو است . ناحیه ای است کوهستانی . آبادی آن در دره قرار دارد. آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد. سکنه ٔ آنجا <span class="hl" dir=
خانلغتنامه دهخداخان . (اِخ ) نام موضعی به اصفهان میباشد. یاقوت آرد: این کلمه عجمی الاصل است و در آن زبان اطلاق به منازلی میشود که سوداگران در راه بدان سکونت میکنند. کاروانسرای مشهور چنین است که ابواحمد محمدبن عبد کویة الخانی الاصفهانی بدانجا منسوب است ، ولی این شهرت صحیح نیست و ابواحمد منسوب
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) از امیران اعظم همایون است بعهد سلطان ابراهیم لودی از سلاطین افاغنه ٔ هند. (تاریخ شاهی ص 84).
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) از معاریف سیرجان کرمان در اواخر دوره ٔ قاجاریه است . رجوع به تاریخ وزیری چ باستانی پاریزی ص 422 و487 شود.
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) (میرزا...) وزیر لشکر فرزند میرزاآقاخان صدراعظم نوری از مردم حدود نیمه ٔ دوم قرن سیزدهم هَ . ق . است . (فهرست کتابخانه ٔ سپهسالار ج 2 ص 66 و 620).
داودخانلغتنامه دهخداداودخان . [ وو ] (اِخ ) ششمین از سلاطین خاندیش هند. از 909 تا 916 هَ . ق . سلطنت کرده است . و نیز رجوع به تاریخ شاهی شود.