خانملغتنامه دهخداخانم . [ ن ُ ] (ترکی ، اِ) بانو. خاتون . بی بی . (ناظم الاطباء)، جُرَّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم : جان به لب عاشق بیدل رسدبا غمزاتی که تو خانم کنی . ایرج میرزا. || لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مه
خانمفرهنگ فارسی عمید۱. زن بزرگزاده.۲. برای احترام به نام زنان افزوده میشود.۳. زن؛ دختر.۴. همسر؛ زن.
باچوکیلغتنامه دهخداباچوکی . [ چ ُ ](اِخ ) الیزا نام خواهر ناپلئون بزرگ است . در تاریخ 1777 م . در آیاچو متولد شده و در سال 1797 با فلیکس باچوکی ازدواج نموده و بعد از دو سال بپاریس رفته و با مشهورترین ادبای عصر مناسبات دوستانه د
زنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ، دوشیزه، بانو، خانم، خاتون، مادر سیده، حاجخانم بیبی، باجی، کدبانو، خانهدار، ملکه، عروس، سوگلی زوجه، همسر، عیال، هوو، جاری خواهر، همشیره، آبجی خانم بزرگ، خانم خانمها دوشیزه، دخترخانم، مادمازل (مادموازل)، دختر ترشیده معشوقه، مترس (☹تحقیرآمیز:) زنک، زنکه، عورت، متعلقه بیوهزن پیرزن،
خانملغتنامه دهخداخانم . [ ن ُ ] (ترکی ، اِ) بانو. خاتون . بی بی . (ناظم الاطباء)، جُرَّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم : جان به لب عاشق بیدل رسدبا غمزاتی که تو خانم کنی . ایرج میرزا. || لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مه
بانولغتنامه دهخدابانو. (اِ) رئیسه . و گمان میکنم از بان بمعنی حارس و حافظ و دارنده و امثال آن است و «واو» علامت شفقت یا تأنیث یا تصغیر است . (یادداشت مؤلف ). رئیسه . (یادداشت مؤلف ).زن . برابر آقا. خانم . خاتون . خاتون خانه . (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ص 188<
بزرگلغتنامه دهخدابزرگ . [ ب ُ زُ ] (ص ) ضد خرد. (شرفنامه ٔ منیری ). ضد کوچک . (آنندراج ). نقیض کوچک . (ناظم الاطباء) (برهان ). مقابل کوچک ، چنانکه کلان مقابل خرد و درشت مقابل ریز و کبیر مقابل صغیر. مقابل خرد. اکبر.جلیل . ضخم . (یادداشت بخط دهخدا). عَبَنبل . نعند. (منتهی الارب ). شریف . (المنج
خانملغتنامه دهخداخانم . [ ن ُ ] (ترکی ، اِ) بانو. خاتون . بی بی . (ناظم الاطباء)، جُرَّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم : جان به لب عاشق بیدل رسدبا غمزاتی که تو خانم کنی . ایرج میرزا. || لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مه
خانمفرهنگ فارسی عمید۱. زن بزرگزاده.۲. برای احترام به نام زنان افزوده میشود.۳. زن؛ دختر.۴. همسر؛ زن.
دخترخانملغتنامه دهخدادخترخانم . [ دُ ت َ ن ُ ] (اِ مرکب ) بانوچه . (یادداشت مؤلف ). خطابی احترام آمیز دختران را. || (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به صورت اضافه ، دختر که مادر وی محترمه و عقدی باشد. مقابل ِ دخترِ کنیز و دختر صیغه .
تاجلی خانملغتنامه دهخداتاجلی خانم . [ ن ُ ] (اِخ ) یکی از زنان بسیار زیباو از محبوبه های شاه اسماعیل صفوی ، مسیح پاشازاده درمحاربه ٔ چالدران او را اسیر کرد وی با دادن گوشوارهای بسیار قیمتی - که از سنگ پر بهائی موسوم به لعل بی رگ بود- از اسارت رهائی یافت . (قاموس الاعلام ترکی ).
خان خانملغتنامه دهخداخان خانم . [ ن ْ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه ،واقع در 24 هزارگزی خاوری قره آغاج و 26 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل دارا
خانملغتنامه دهخداخانم . [ ن ُ ] (ترکی ، اِ) بانو. خاتون . بی بی . (ناظم الاطباء)، جُرَّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم : جان به لب عاشق بیدل رسدبا غمزاتی که تو خانم کنی . ایرج میرزا. || لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مه
خانی جان خانملغتنامه دهخداخانی جان خانم . [ ن ُ ] (اِخ ) اسم خواهر حسین بیک پسر خواجه شجاع الدین شیرازی که در خدمت نواب پری خان خانم صفوی اعتباری عظیم داشت . او یکی از عوامل بوزارت رسیدن حسین بیک بود. (از عالم آرای عباسی چ 2 ص 226).<b