خاکسترلغتنامه دهخداخاکستر. [ ک ِ ت َ ] (اِ) رماد. فسرده از صفات اوست . (آنندراج ). آنچه از هیزم و جز آن بعد سوخته شدن بماند. (شرفنامه ٔ منیری ). بهندش راکهه گویند.(شرفنامه ٔ منیری ). آنچه از آتش چوب بجای ماند پس ازسوختن . نَرمه ٔ اَنگِشت پس از سوختن . رِمدِداء. اِرمِداء. رَماد. دِمن . دَمان . ح
خاکسترلغتنامه دهخداخاکستر. [ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاین بخش کلات شهرستان دره گز. واقع در 44هزارگزی شمال باختری کبود گنبد. ناحیه ای است دره ای و سردسیر با 658 تن سکنه که مذهبشان شیعه و زبانشان کردی است . آب آنجا از
خاکسترلغتنامه دهخداخاکستر. [ ک ِ ت َ ](اِخ ) نام محلی است در خراسان ... در تعلیقه بر تاریخ بیهقی (تصحیح و تحشیه ٔ فیاض و غنی ) در صفحه ٔ 696 چنین آمده : در خراسان دو محل به این نام یکی خاکستر معروف به خاکستر لاین که در کوههای سرحدی شمال خراسان واقع است . دوم مح
دره خاکسترلغتنامه دهخدادره خاکستر. [ دَرْ رَ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پس کوه بخش قاین شهر بیرجند. واقع در 15هزارگزی جنوب باختری قاین ، آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
آب خاکسترلغتنامه دهخداآب خاکستر. [ ب ِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) نام رودی در حدود ایران و روس که به رود لائین پیوندد.
خاکستریلغتنامه دهخداخاکستری . [ ک ِ ت َ ] (ص نسبی ) برنگ خاکستر. رنگ سربی . رنگ سنجابی . اَقتَم . (اقرب الموارد). رَمادی ّ. اَشهَب . شهباء. عَوهَق . (تاج العروس ).
خاکستردلهلغتنامه دهخداخاکستردله . [ ک ِ ت َ دِ ل َ ] (اِخ ) نام محلی بوده است جزو رادکان که امروز خراب و بی سکنه است . رابینو درسفرنامه ٔ خود این محل را با بیست و نه دهکده ٔ دیگر از دهکده های متعلق به رادکان اسم می برد که فعلا ویرانه میباشند. رادکان نیز از نواحی شاهکوه است . (سفرنامه ٔ مازندران و
خاکستررنگلغتنامه دهخداخاکستررنگ . [ ک ِ ت َ رَ ] (ص مرکب ) رنگ خاکستری . غُبسَه . غَبَس . (اقرب الموارد).
خاکسترگونلغتنامه دهخداخاکسترگون . [ ک ِ ت َ ] (ص مرکب ) برنگ خاکستر. خاکستری . اَرمَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). اَقتَم . اَربَد. اَورَق . اَغبَس . مَرَبَّد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خاکسترگونیلغتنامه دهخداخاکسترگونی . [ ک ِ ت َ ] (حامص مرکب ) برنگ خاکستری بودن . اغبیساس . (اقرب الموارد). غَبس . (اقرب الموارد). رُبدَه . (منتهی الارب ). ادهمام . (منتهی الارب ).
خاکستریلغتنامه دهخداخاکستری . [ ک ِ ت َ ] (ص نسبی ) برنگ خاکستر. رنگ سربی . رنگ سنجابی . اَقتَم . (اقرب الموارد). رَمادی ّ. اَشهَب . شهباء. عَوهَق . (تاج العروس ).
خاکستری رنگلغتنامه دهخداخاکستری رنگ . [ ک ِ ت َ رَ ] (ص مرکب ) برنگ خاکستری . رجوع به خاکستری شود : یک مجسمه ٔ بلند سه پهلو جلو پرده ٔ مخمل خاکستری رنگی گذاشته شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص 18).
خاکستردلهلغتنامه دهخداخاکستردله . [ ک ِ ت َ دِ ل َ ] (اِخ ) نام محلی بوده است جزو رادکان که امروز خراب و بی سکنه است . رابینو درسفرنامه ٔ خود این محل را با بیست و نه دهکده ٔ دیگر از دهکده های متعلق به رادکان اسم می برد که فعلا ویرانه میباشند. رادکان نیز از نواحی شاهکوه است . (سفرنامه ٔ مازندران و
خاکستررنگلغتنامه دهخداخاکستررنگ . [ ک ِ ت َ رَ ] (ص مرکب ) رنگ خاکستری . غُبسَه . غَبَس . (اقرب الموارد).
خاکسترگون شدنلغتنامه دهخداخاکسترگون شدن . [ ک ِ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به رنگ خاکستری درآمدن . خاکستری رنگ شدن . اِرمِداد. اِربِداد. (اقرب الموارد). اغبساس . (اقرب الموارد) (المنجد). اغبیساس . (اقرب الموارد).
دره خاکسترلغتنامه دهخدادره خاکستر. [ دَرْ رَ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پس کوه بخش قاین شهر بیرجند. واقع در 15هزارگزی جنوب باختری قاین ، آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
آب خاکسترلغتنامه دهخداآب خاکستر. [ ب ِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) نام رودی در حدود ایران و روس که به رود لائین پیوندد.
پَرخاکسترpulverised fuel ash, PFA, fly ash 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی مصالح که از مخلوط کردن ده درصد سیمان و نود درصد خاکستر بادی حاصل میشود و در زیراساس به کار میرود
ریزش خاکسترash fallواژههای مصوب فرهنگستانفروریختن خاکستر هوابُرد از اَبر فورانی متـ . رگبار خاکستر ash shower