خبندیلغتنامه دهخداخبندی . [ خ َ ب َ دا ] (ع ص ) رجل خبندی ؛ مردپرگوشت . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) مرد چاق پرگوشت . مرد سمین پرگوشت . مرد فربه پرگوشت . ج ، خباند.
خبنیدهلغتنامه دهخداخبنیده . [ خ َ ب َ دَ / دِ ] (ن مف ) خوابانیده . آنکه بخواب رفته . آنچه بخواب شده . مجازاً فروکشته و از بین رفته است . (یادداشت مؤلف ).
خبنداةلغتنامه دهخداخبنداة. [ خ َ ب َ ](ع ص ) جاریة خبنداة ؛ دختر تمام ساق و تمام اندام فربه و گران سرین . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ساق خبنداة؛ ساق گرد و پرگوشت . (از منتهی الارب ). ج ، خبندیات ، خباند.