خجولدیکشنری عربی به فارسیخجالتي , کمرو , رموک , ترسو , مواظب , ازمايش , پرتاب , رم کردن , پرت کردن , ازجا پريدن , محجوب
خجللغتنامه دهخداخجل . [ خ َ ] (ع اِمص ) کسل . || تباهی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بسیار شکافتگی دامان پیراهن و زیردامان آن .
خجللغتنامه دهخداخجل . [ خ َ ج َ ] (ع مص ) از قیل و قال افتادن و سست شدن بواسطه ٔ حیا یا احساس ذلت و خواری . (از متن اللغة). شرمگین شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) استحیاء و شرم کردن از فعلی که شخص انجام داده است . (از متن اللغة) . استحیاء. (از معجم الوسیط). || سرگشته و بیخود گردیدن
خجللغتنامه دهخداخجل . [ خ َ ج ِ ] (ع ص ) جامه ٔ کهنه و فراخ و دراز. || گیاه دراز گردیده . || جل جنبان بر اسب . (از منتهی الارب ). || وادی بسیار گیاه و پیچیده گیاه . (از منتهی الارب ). || مرد شرمگین . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شرمنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شرمسار. منفعل . شَر
خجللغتنامه دهخداخجل .[ خ َ ج َ ] (ع اِ) شرم . استحیاء. شرمندگی . شرمساری . شرمنده شدگی . شرمسارشدگی . (یادداشت بخط مؤلف ). || فریفتگی بر توانگری . (یادداشت بخط مؤلف ).
خجولهلغتنامه دهخداخجوله . [ خ ِ ج َ / جو ل َ / ل ِ ] (اِ) آبله را گویند که بسبب کار کردن یاسوختن و راه رفتن در دست و پا و اعضا بهم رسد. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ ضیاء) (فرهنگ شعوری ج <span class="hl" dir
خجولیدنلغتنامه دهخداخجولیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) معانقه کردن . در بغل گرفتن . (آنندراج ). در بر گرفتن . در آغوش کردن . در کنار گرفتن . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 389).
خجولهلغتنامه دهخداخجوله . [ خ ِ ج َ / جو ل َ / ل ِ ] (اِ) آبله را گویند که بسبب کار کردن یاسوختن و راه رفتن در دست و پا و اعضا بهم رسد. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ ضیاء) (فرهنگ شعوری ج <span class="hl" dir
خجولیدنلغتنامه دهخداخجولیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) معانقه کردن . در بغل گرفتن . (آنندراج ). در بر گرفتن . در آغوش کردن . در کنار گرفتن . (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 389).