خدابیامرزلغتنامه دهخداخدابیامرز.[ خ ُ م ُ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، بمعنی مرحوم و مغفور است . (یادداشت بخط مؤلف ). چون کسی درگذرد بازماندگان بوقت یاد از او دعای خیری برای او بصورت «خدابیامرزد» میکنند. این دعا اگر بصورت «خدابیامرز» درآید، بشکل عنوانی برای یادآوری مرده استعمال میشود. چون : آن «خد
مردهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی مرحوم، شهید، خدابیامرز، شادروان، قربانی، ناکام، جوانمرگشده، مدفون، کشتهشده میت غریق
خدابیامرزی گفتنلغتنامه دهخداخدابیامرزی گفتن . [ خ ُ م ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) برای مرده ای خدابیامرز گفتن . یاد کردن مرده را با کلمه ٔ خدابیامرزی . بوقت نام بردن از مرده ای کلمه ٔ خدابیامرزی برزبان راندن و بدین ترتیب برای او طلب مغفرت کردن .
مرحوملغتنامه دهخدامرحوم . [ م َ ] (ع ص ) مهربانی کرده شده . (منتهی الارب ). نعت مفعولی است از رحم و رحمة و مرحمة. رجوع به مرحمت شود. || مغفور. آمرزیده . خدابیامرز. شادروان : چه رأی امام مرحوم القادر باللّه ... ستاره ای بوده درخشنده . (تاریخ بیهقی ص <span class="hl" dir
مغفورلغتنامه دهخدامغفور. [ م َ ](ع ص ) آمرزیده شده . گناه پوشیده شده . (آنندراج ). آمرزیده شده . (ناظم الاطباء). آمرزیده . خدابیامرز. عفوشده . بخشوده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خود نکردم گنه وگر کردم هست اندر کرم گنه مغفور. مسعودسعد.</
خدابیامرزی خواستنلغتنامه دهخداخدابیامرزی خواستن . [ خ ُ م ُ خوا/ خا ت َ ] (مص مرکب ) طلب مغفرت کردن . مغفرت خواستن .آمرزش خواستن . برای مرده ای از خدا طلب مغفرت کردن . معمولاً چون کسی درگذرد زنده هایی که نام او را میبرندهمراه این نام بردن برای او خدابیامرزی می خواهند.
خدابیامرزی گفتنلغتنامه دهخداخدابیامرزی گفتن . [ خ ُ م ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) برای مرده ای خدابیامرز گفتن . یاد کردن مرده را با کلمه ٔ خدابیامرزی . بوقت نام بردن از مرده ای کلمه ٔ خدابیامرزی برزبان راندن و بدین ترتیب برای او طلب مغفرت کردن .
خدابیامرزیلغتنامه دهخداخدابیامرزی . [ خ ُ م ُ ] (حامص مرکب ) عمل خدابیامرزی گفتن . عمل خدابیامرزی خواستن . (یادداشت بخط مؤلف ): خدایش بیامرزاد آن خواننده را چون بخواند. نویسنده ٔ عاجز مسکین رابخدابیامرزی یاد آرد. آمین . (دیباچه ٔ دیاتسارون ).