خداعلغتنامه دهخداخداع . [ خ َدْ دا ] (ع ص ) سخت مکار. حیله باز مشهور. (از ناظم الاطباء). سخت فریبنده . زراق . || سال کم حاصل . || مأیوس کننده ٔ مردم . (ناظم الاطباء).
خداعلغتنامه دهخداخداع .[ خ ِ ] (ع مص ) گذاشتن چیزی را. (از منتهی الارب ). ترک کردن . منه : «خادع الحمد اقوام لهم زرق »؛ یعنی «ترکوا الحمد لانهم لیسوا من اهله ». (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || خدعه کردن . (از معجم الوسیط) (اقرب الموارد). منه : خداعت المنیة عنک سرا . با کسی فریب کردن . (ا
خداهلغتنامه دهخداخداه . [ خ ُ ] (اِ) در تداول مردم گیلان ، خدا. || شاه . (یادداشت بخط مؤلف ) : اولاد ماهویه مروزی [ = ماهوی سوری ] قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزه ٔ اصفهانی ).
خضاعلغتنامه دهخداخضاع . [ خ ِ ] (ع مص ) نرم کردن سخن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مصدر دیگریست برای مخاضعه . منه : خاضع المراءة خضاعاً؛ ای نرم کرد سخن را برای آن زن . (منتهی الارب ).
خداع الرجاللغتنامه دهخداخداع الرجال . [ خ َدْ دا عُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) بزرالبنج . (از اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
خداعةلغتنامه دهخداخداعة. [ خ َدْ دا ع َ ] (ع ص ) مؤنث خداع .- سنون خداعة ؛ سالها که در آن نمو و افزونی کمتر باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خداع الرجاللغتنامه دهخداخداع الرجال . [ خ َدْ دا عُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) بزرالبنج . (از اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
خداع الرجاللغتنامه دهخداخداع الرجال . [ خ َدْ دا عُرْ رِ ] (ع اِ مرکب ) بزرالبنج . (از اختیارات بدیعی ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
خداعةلغتنامه دهخداخداعة. [ خ َدْ دا ع َ ] (ع ص ) مؤنث خداع .- سنون خداعة ؛ سالها که در آن نمو و افزونی کمتر باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
اخداعلغتنامه دهخدااخداع . [ اِ ] (ع مص ) استوار گردانیدن چیزی را بچیزی . || برانگیختن کسی را بر مخادعه . || پنهان کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || در خزانه کردن . (آنندراج ).
انخداعلغتنامه دهخداانخداع . [ اِ خ ِ ] (ع مص ) فریفته شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (فرهنگ فارسی معین ) (ازاقرب الموارد). فریب خوردن . (فرهنگ فارسی معین ). || مکروهی یافتن در بی خبری . || کاسد شدن بازار. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). کس