خداهلغتنامه دهخداخداه . [ خ ُ ] (اِ) در تداول مردم گیلان ، خدا. || شاه . (یادداشت بخط مؤلف ) : اولاد ماهویه مروزی [ = ماهوی سوری ] قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزه ٔ اصفهانی ).
خداعلغتنامه دهخداخداع . [ خ َدْ دا ] (ع ص ) سخت مکار. حیله باز مشهور. (از ناظم الاطباء). سخت فریبنده . زراق . || سال کم حاصل . || مأیوس کننده ٔ مردم . (ناظم الاطباء).
خضاعلغتنامه دهخداخضاع . [ خ ِ ] (ع مص ) نرم کردن سخن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مصدر دیگریست برای مخاضعه . منه : خاضع المراءة خضاعاً؛ ای نرم کرد سخن را برای آن زن . (منتهی الارب ).
خداعلغتنامه دهخداخداع .[ خ ِ ] (ع مص ) گذاشتن چیزی را. (از منتهی الارب ). ترک کردن . منه : «خادع الحمد اقوام لهم زرق »؛ یعنی «ترکوا الحمد لانهم لیسوا من اهله ». (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || خدعه کردن . (از معجم الوسیط) (اقرب الموارد). منه : خداعت المنیة عنک سرا . با کسی فریب کردن . (ا
خداه کشلغتنامه دهخداخداه کش . [ خ ُ ک ُ ] (اِخ ) لقبی است ماهوی سوری کشنده ٔ یزدگرد سوم پادشاه ساسانی را.
خداه کشانلغتنامه دهخداخداه کشان . [ خ ُ ک ُ ] (اِخ ) خداکشان . کشندگان شاه : اولاد ماهویه ٔ مروزی قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزه ٔ اصفهانی ).
کوزکان خداهلغتنامه دهخداکوزکان خداه . [ ک َ خ ُ ] (اِخ ) پادشاهان کوزکانان یا جوزجانان بدین نام موسوم بودند. (از احوال و اشعار رودکی ص 176، از آثار الباقیه ). و رجوع به کوزکانان و گوزگانان شود.
صاحب السنةلغتنامه دهخداصاحب السنة. [ ح ِ بُس ْ س َ ن َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) سال خدا. سال خداه . اصطلاح احکام نجومی . رجوع به سال خداه شود.
رب السنةلغتنامه دهخدارب السنة. [ رَب ْ بُس ْ س َ ن َ ] (ع اِ مرکب ) در اصطلاح احکامیان ، برجی که طالع سال واقع شود. سال خداه . (یادداشت مرحوم دهخدا).
چغان خداةلغتنامه دهخداچغان خداة. [ چ َ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از امرای قدیم چغانیان که «محتاج » نیای خاندان چغانیان نواده ٔ او بوده است . (از کتاب احوال رودکی ج 3 ص 1263). و رجوع به چغان خذاة و چغانیان شود.
رب اربابلغتنامه دهخدارب ارباب . [ رَب ْ ب ِ اَ ] (اِخ ) رب الارباب . خدایان خداه . اﷲ. (یادداشت مرحوم دهخدا). خدای خدایان : یا رب از جنس ما چه خیر آیدتو کرم کن که رب اربابی . سعدی .عدم کی راه یابد اندرین باب چه نسبت خاک را با رب ار
سامانلغتنامه دهخداسامان . (اِخ ) نام شخصی است که آل سامان که پادشاهان سامانیه اند به او منسوب اند. (برهان ) (رشیدی ). نام جد اعلی آل سامان که شهریاری داشته اند. (آنندراج ). نام مردی که فرزندان پادشاهان بودند و ایشان را سامانیان گفتندی . (صحاح الفرس ). سامان از تخم بهرام چوبین بود نسبش سامان خد
خداه کشلغتنامه دهخداخداه کش . [ خ ُ ک ُ ] (اِخ ) لقبی است ماهوی سوری کشنده ٔ یزدگرد سوم پادشاه ساسانی را.
خداه کشانلغتنامه دهخداخداه کشان . [ خ ُ ک ُ ] (اِخ ) خداکشان . کشندگان شاه : اولاد ماهویه ٔ مروزی قاتل یزدجرد سوم را الی یومنا هذا خداه کشان می نامند. (تاریخ حمزه ٔ اصفهانی ).
سالخداهلغتنامه دهخداسالخداه .[ خ ُ ] (ص مرکب ) نیک بخت . سعادتمند و بختیار و به اصطلاح نجوم ، دارای شرف و خداوند شرف . (ناظم الاطباء).
سالخداهلغتنامه دهخداسالخداه . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) او اندر تحویل سال عالم آن کوکب است که بطالع باشد یا بوتدی از اوتادش و با شهادت اندر جای خویش . پس اگر به وتدها چیزی نباشد بمایل وتد. وگر نیز نباشد آن بود که از طالع و خداوندش ساقط نیست و نزدیک هندوان آن کوکب است که نوبت او راست بولاء خداوندان روزه
کوزکان خداهلغتنامه دهخداکوزکان خداه . [ ک َ خ ُ ] (اِخ ) پادشاهان کوزکانان یا جوزجانان بدین نام موسوم بودند. (از احوال و اشعار رودکی ص 176، از آثار الباقیه ). و رجوع به کوزکانان و گوزگانان شود.
کدخداهلغتنامه دهخداکدخداه . [ ک َ خ ُ ] (اِ مرکب ) از کده (خانه ) و خداه (رب ). (از مفاتیح العلوم خوارزمی ). کوکب مُبتَزّ بر هیلاج و آن در علم احکام نجوم دلالت بر کمیت عمر کند. (یادداشت مؤلف ). کدخدا. (فرهنگ فارسی معین ). کوکب ناظر به هیلاج به اتصال حقیقی و از آن کمیت عمر مولود استنباط کنند و