خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) ماآنو از شاهان خُسرُوِن و پس از ابگار (70 ق . م . تا 57 ق .م .) شاه شد، یعنی پس از ابگار یک سال فترت طول کشید و سپس ماآنو که عنوان خداوند داشت ،بسلطنت رسید و هیجده سال و پنج ماه سلطن
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) رب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). نامی از نام های الهی . خدا. خدای . پروردگار. اﷲتعالی : چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت . رودکی .جز از ایزد توام خداون
خداونددیکشنری فارسی به انگلیسیCreator, deity, divinity, godhead, Jehovah, lord, master, omnipotence, omnipotent, Our Lord, Yahwe, Yahweh
خداوند دورلغتنامه دهخداخداوند دور. [ خ ُ وَ دِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصطلاحی است نجومی در طالع. ابوریحان بیرونی در تعریف آن آرد: و اما خداوند دور آن است کی صاحب طالع مولد را نخستین سال دهی و آن را کی زیراوست بترتیب فلکها از بر سو فرود دوم سال ، چنانکه بخداوند ساعتها کنی . پس بدان سال کی خوا
خداوند شدنلغتنامه دهخداخداوند شدن . [ خ ُ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مَلک . مُلک . مِلک . (تاج المصادر بیهقی ). مالک شدن . صاحب شدن . || واجد امیری شدن . دارای امیری شدن . || پادشاه شدن . بپادشاهی رسیدن . || امیر شدن . مولی شدن . بیگ شدن . خواجه شدن . || استاد شدن .
خداوند مرزلغتنامه دهخداخداوند مرز. [ خ ُ وَ دِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزدار. مرزبان . سرحددار. سنوردار : تو گفتیم باشی خداوند مرزکه این مرز را از تو دیدیم ارز.فردوسی .
خداوند هفتهلغتنامه دهخداخداوند هفته . [ خ ُ وَ دِ هََ ت َ /ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصطلاحی است نجومی و ابوریحان آنرا چنین آورده : فامّا خداوند هفته آن است کی آن روزهاء گذشته از وقت مولد بازبگیری و هفتگان فکنی و یاذداری کی جند بار اوفتاد و آن را از طالع اصل مو
جهان خداوندلغتنامه دهخداجهان خداوند. [ ج َ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خداوند جهان : از شادی آن قراضه ٔ چندگوئی که منم جهان خداوند.نظامی .
خداوندآبادلغتنامه دهخداخداوندآباد. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرق رود بخش نطنز شهرستان کاشان . واقع در هیجده هزارگزی جنوب خاوری نطنز و چهارهزارگزی جنوب خاوری شوسه ٔ نطنز - اردستان . این ناحیه در دامنه ٔ کوه واقع و آنرا آب و هوای معتدل با 40 تن سکنه ٔ فارسی
خداوندزادلغتنامه دهخداخداوندزاد. [ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندزاده . زاده ٔ خداوند. بزرگزاده . مهترزاده . شاهزاده . ملک زاده . امیرزاده . (ناظم الاطباء). رجوع به خداوندزاده شود.
خداوندزادهلغتنامه دهخداخداوندزاده . [ خ ُ وَ دَ ] (اِ مرکب ) فرزند پادشاه . ملک زاده . خسروزاده . فرزند شهریار. مهترزاده . بزرگ زاده : منشور هرون بولایت خوارزم بخلیفتی خداوندزاده امیر سعیدبن مسعود نسخت کردند. (تاریخ بیهقی ). سلطان برنشست ، بکوشک سپید رفت با هفت تن از خداوندز
خداوندکشلغتنامه دهخداخداوندکش . [ خ ُ وَ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔخداوند. پادشاه کش . قاتل شاه . قاتل ملک : که ای بندگان خداوندکش مشورید هر جای بیهوده هش . فردوسی .چو آن عاصیان خداوندکش خبر یافتند ازخداوند هش . <p class="author"
خداوند دورلغتنامه دهخداخداوند دور. [ خ ُ وَ دِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصطلاحی است نجومی در طالع. ابوریحان بیرونی در تعریف آن آرد: و اما خداوند دور آن است کی صاحب طالع مولد را نخستین سال دهی و آن را کی زیراوست بترتیب فلکها از بر سو فرود دوم سال ، چنانکه بخداوند ساعتها کنی . پس بدان سال کی خوا
خداوند شدنلغتنامه دهخداخداوند شدن . [ خ ُ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مَلک . مُلک . مِلک . (تاج المصادر بیهقی ). مالک شدن . صاحب شدن . || واجد امیری شدن . دارای امیری شدن . || پادشاه شدن . بپادشاهی رسیدن . || امیر شدن . مولی شدن . بیگ شدن . خواجه شدن . || استاد شدن .
خداوند مرزلغتنامه دهخداخداوند مرز. [ خ ُ وَ دِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرزدار. مرزبان . سرحددار. سنوردار : تو گفتیم باشی خداوند مرزکه این مرز را از تو دیدیم ارز.فردوسی .
خداوند هفتهلغتنامه دهخداخداوند هفته . [ خ ُ وَ دِ هََ ت َ /ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصطلاحی است نجومی و ابوریحان آنرا چنین آورده : فامّا خداوند هفته آن است کی آن روزهاء گذشته از وقت مولد بازبگیری و هفتگان فکنی و یاذداری کی جند بار اوفتاد و آن را از طالع اصل مو
جهان خداوندلغتنامه دهخداجهان خداوند. [ ج َ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) خداوند جهان : از شادی آن قراضه ٔ چندگوئی که منم جهان خداوند.نظامی .
روز خداوندلغتنامه دهخداروز خداوند. [ زِ خ ُ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبت مسیحیان است و از این رو بدین نام خوانده شد که تمیزی میان آن و یوم الشمس بت پرستان باشد. اعراب یوم الاحد و یهودیان یوم السبت خوانند. این روزدر میان رسولان و مسیحیان قدیم اهمیت و امتیاز مخصوصی داشت . (از قاموس کتاب مقدس ).
ده خداوندلغتنامه دهخداده خداوند. [ دِه ْ خ ُ وَ ] (اِ مرکب ) دهخدا. کدخدا و رئیس ده : باز پرسید کاین دیار کراست ؟ده خداوند این دیار کجاست ؟.نظامی .و رجوع به دهخدا شود.