خدشهلغتنامه دهخداخدشه . [ خ َ ش َ ] (ع اِ) خراش . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ازناظم الاطباء) : و این چشم زخمی بود بر چهره ٔ اقبال و خدشه ای بر صفحات احوال او. (جهانگشای جوینی ) و رخسار آمال را بعد از خدشات یأس و نومیدی آب باروی کار آمد. (جهانگشای جوینی ). || مجازاً
خدشهبردارفرهنگ مترادف و متضاد۱. معیوب، ناقص ≠ درست، سالم ۲. لطمهبردار، صدمهپذیر ≠ صدمهناپذیر ۳. مشکوک، شبههناک
خدشهناپذیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. آسیبناپذیر، صدمهناپذیر ۲. بیعیب، بینقص، سالم ۳. استوار، مسلم، قطعی، حتمی
خدشهدار شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. لطمه دیدن، آسیب دیدن، صدمه دیدن ۲. معیوب شدن، ناقص گشتن ۳. لکهدار شدن ۴. شبههناک شدن
خدشهبردارفرهنگ مترادف و متضاد۱. معیوب، ناقص ≠ درست، سالم ۲. لطمهبردار، صدمهپذیر ≠ صدمهناپذیر ۳. مشکوک، شبههناک