خدنجلغتنامه دهخداخدنج . [ خ َ دَ ] (اِ) دورنگ و بتازیش ابلق نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). خلنج . (برهان ). خلنگ . ابلک .
خذنجلغتنامه دهخداخذنج . [ خ َ ذَ ] (معرب ، اِ) معرب خدنگ است : نصبوا فی وسطه خشبة کبیرة خذنج و کتبواعلیها اسم الرجل . (از معجم البلدان در کلمه ٔ روس ).