خراشاندنلغتنامه دهخداخراشاندن . [ خ َ دَ ] (مص ) خراشیدن . خراش ایجاد کردن . احداث خراش در چیزی نمودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خراشانیدنلغتنامه دهخداخراشانیدن . [ خ َ دَ / دِ ] (مص ) خراشاندن . خراشیدن . ایجاد خراش کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). خراشیدن کنانیدن و فرمودن . (از ناظم الاطباء).
خروشاندنلغتنامه دهخداخروشاندن . [ خ ُ دَ ] (مص ) بخروش واداشتن . بخروش و صدا دستور دادن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خروشانیدنلغتنامه دهخداخروشانیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) غوغا و هنگامه بلند کنانیدن . || گریستن فرمودن . (ناظم الاطباء).
scratchingدیکشنری انگلیسی به فارسیخارش، خاراندن، خراشیدن، قلم زدن، خراش دادن، خراشاندن، خط زدن، خارش کردن
scratchedدیکشنری انگلیسی به فارسیخراشیده شده، خاراندن، خراشیدن، قلم زدن، خراش دادن، خراشاندن، خط زدن، خارش کردن