خرافةلغتنامه دهخداخرافة. [ خ ُ ف َ ] (اِخ ) نام مردی پری زده از قبیله ٔ عذره بوده است و او آنچه از پریان می دید، نقل می کرد و مردم او را بدورغ می پنداشتند و باورنداشتندی و گفتندی : هذا حدیث خرافة و هی حدیث مستملح کذب . (منتهی الارب ). در اصابه راجع به او آمده است :او مردیست که در بی پایگی احاد
خرافةلغتنامه دهخداخرافة. [ خ ُ ف َ ] (ع اِ) آنچه چیده شود از میوه . (منتهی الارب ). (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). || سخن خوش که از آن خنده آید. (یادداشت بخط مؤلف ). || افسانه . (مهذب الاسماء). حدیث دروغ .(یادداشت بخط مؤلف ). کلام باطل و افسانه که اصل ندارد. ج ، خرافات . رجوع به «خرافه »
خروفةلغتنامه دهخداخروفة. [ خ َ ف َ ] (ع اِ) مؤنث خروف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ): خروفه ، بچه ٔ گوسفندتا چهارماهه از میش اگر ماده باشد. (از تاریخ قم ص 178). || خرمابن رطب چیدنی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقر
خرافةدیکشنری عربی به فارسیافسانه , داستان , دروغ , حکايت اخلا قي , حکايت گفتن , موهوم پرستي , خرافات , موهوم , موهومات