خرجیلغتنامه دهخداخرجی . [ خ َ ] (ص نسبی ، اِ) قدری از مال که اخراجات ضروری را بر آن موقوف باشد. (آنندراج ) : دو استر پر ز گوهرهای غلطان که کس قیمت نداند هر یکی زآن که تا هر جا که خرجی سهل ماندبیک در دخل اقلیمی ستاند. امیرخسرو (از آ
خرجیلغتنامه دهخداخرجی . [ خ ُ جی ی ] (اِخ ) عمربن احمدبن خرجة، ملقب به خرجی . فقیهی عالم بود و از ابوالحسن احمدبن حسن ایلی حدیث کرد و قاضی ابوالعباس احمدبن حسین بن احمدبن زنبیل نهاوندی از وی حدیث دارد. (از انساب سمعانی ).
خرجیفرهنگ فارسی عمید۱. هزینۀ روزانه.۲. پولی که برای هزینۀ خاصی لازم است.۳. (صفت نسبی) [مقابلِ خاصّه] [قدیمی] معمولی؛ متعارف.
خرزیلغتنامه دهخداخرزی . [ خ َ ] (ص نسبی ، اِ) خرده فروش . (برهان قاطع). خراز. (از ناظم الاطباء). پلچی فروش . (یادداشت بخط مؤلف ) : خزمک . مهره ای بوده که کودکان را ازبهر چشم بد بندند و خرزیان فروشند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
خرجی پزلغتنامه دهخداخرجی پز. [ خ َ پ َ ] (نف مرکب ) مقابل خاصه پز. خاصه پز و خرجی پز دو اصطلاحند درنانوایی و خرجی پز آن است که نان عمومی می پزد در مقابل خاصه پز و آن نانوایی است که با اخذ آرد و مزد از کسی برای او نان می پزد در حالی که خرجی پز هم خود آردرا فراهم می کند و هم مزد معین نمی گیرد بلکه
خرده خرجیلغتنامه دهخداخرده خرجی . [ خ ُ دَ / دِ خ َ ] (اِ مرکب ) خرجهای مختصر. خرجهای اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرجیدنلغتنامه دهخداخرجیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) چشم گریان داشتن و اشک ریختن . (ناظم الاطباء) : همی بود با سوک مادر دژم همی کرد با جان شیرین ستم چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چون آن سرو آزاده دیدبخرجید و گفتش که ای شاهزادشنو پند از نو مکن سوک یاد.<
خرجیکلغتنامه دهخداخرجیک . [ خ َ ] (اِخ ) نام بیابانی بوده است معروف در راه خوارزم . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک کون تو فراختر ز سیصد خرجیک . فرالاوی .ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره ن
خرجینلغتنامه دهخداخرجین . [ خ ُ ] (اِ) چیزی باشد از پلاس که زاد و رخت سفر در آن نهاده بر ستور بار کنند . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خُرج . (منتهی الارب ). خورجین : چو خرجین معده پر از می کنم بسر راه کوه سرین طی کنم . فوقی یزدی (از آنن
خرجینکلغتنامه دهخداخرجینک . [ خ ُ ن َ ] (اِ مصغر) خرجین کوچک : خرجینکی بود که کتاب در آن می نهادم . (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو). || میوه ای که مانند خرجین کوچک است مانند قدومه . (از گیاه شناسی ثابتی ص 525).
خرجینهلغتنامه دهخداخرجینه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) خُرج . (زمخشری ) (دهار). چیزی از پلاس که زاد و رخت بر آن نهاده بر ستور بار کنند. (از ناظم الاطباء). جوال . باردان . گواله . گاله . دو توبره را بهم دوخته بالای چارپا اندازند. خرجین .
خرجی پزلغتنامه دهخداخرجی پز. [ خ َ پ َ ] (نف مرکب ) مقابل خاصه پز. خاصه پز و خرجی پز دو اصطلاحند درنانوایی و خرجی پز آن است که نان عمومی می پزد در مقابل خاصه پز و آن نانوایی است که با اخذ آرد و مزد از کسی برای او نان می پزد در حالی که خرجی پز هم خود آردرا فراهم می کند و هم مزد معین نمی گیرد بلکه
خرجیدنلغتنامه دهخداخرجیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) چشم گریان داشتن و اشک ریختن . (ناظم الاطباء) : همی بود با سوک مادر دژم همی کرد با جان شیرین ستم چو گودرز آن سوک شهزاده دیددژم شد چون آن سرو آزاده دیدبخرجید و گفتش که ای شاهزادشنو پند از نو مکن سوک یاد.<
خرجیکلغتنامه دهخداخرجیک . [ خ َ ] (اِخ ) نام بیابانی بوده است معروف در راه خوارزم . (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : ای بر همه قحبگان گیتی سرجیک کون تو فراختر ز سیصد خرجیک . فرالاوی .ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره ن
خرجینلغتنامه دهخداخرجین . [ خ ُ ] (اِ) چیزی باشد از پلاس که زاد و رخت سفر در آن نهاده بر ستور بار کنند . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خُرج . (منتهی الارب ). خورجین : چو خرجین معده پر از می کنم بسر راه کوه سرین طی کنم . فوقی یزدی (از آنن
خرجینکلغتنامه دهخداخرجینک . [ خ ُ ن َ ] (اِ مصغر) خرجین کوچک : خرجینکی بود که کتاب در آن می نهادم . (از سفرنامه ٔ ناصرخسرو). || میوه ای که مانند خرجین کوچک است مانند قدومه . (از گیاه شناسی ثابتی ص 525).
خاص و خرجیلغتنامه دهخداخاص و خرجی . [ خاص ْ ص ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) هزینه های مورد احتیاج و هزینه های تفننی . مخارج ضروری و غیر ضروری . مایحتاج و غیر محتاج ، رشیدالدین فضل اﷲ گوید : تدارک آن پادشاه اسلام خلد ملکه بر آن وجه فرمود که اهل هر حرفتی را از اوزان هر شهری
خرده خرجیلغتنامه دهخداخرده خرجی . [ خ ُ دَ / دِ خ َ ] (اِ مرکب ) خرجهای مختصر. خرجهای اندک اندک . (یادداشت بخط مؤلف ).