خردساللغتنامه دهخداخردسال . [ خ ُ ] (ص مرکب ) کم سال . جوان . طفل . (ناظم الاطباء). مقابل سالخورده . (آنندراج ). صغیر. مقابل کلانسال و کهن سال . (یادداشت بخط مؤلف ) : که دانست کاین کودک خردسال شود با بزرگان چنین بدسگال ؟ نظامی .هنوز
خردسالگیلغتنامه دهخداخردسالگی . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) حالت خردسال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خردسالیلغتنامه دهخداخردسالی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) صِغَرسن . (یادداشت بخط مؤلف ). حالت خردسال : نام و نسبت بخردسالیست نسل از شجر بزرگ حالیست .نظامی .
خردسالگیلغتنامه دهخداخردسالگی . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) حالت خردسال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خردسالهلغتنامه دهخداخردساله . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) خردسال . آنکه او را سن کم است : همچو زلف نیکوان خردساله تاب خوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار.فرخی .
خردسالیلغتنامه دهخداخردسالی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) صِغَرسن . (یادداشت بخط مؤلف ). حالت خردسال : نام و نسبت بخردسالیست نسل از شجر بزرگ حالیست .نظامی .
خردسالگیلغتنامه دهخداخردسالگی . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) حالت خردسال بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خردسالهلغتنامه دهخداخردساله . [ خ ُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) خردسال . آنکه او را سن کم است : همچو زلف نیکوان خردساله تاب خوردهمچو عهد دوستان سالخورده استوار.فرخی .
خردسالیلغتنامه دهخداخردسالی . [ خ ُ ] (حامص مرکب ) صِغَرسن . (یادداشت بخط مؤلف ). حالت خردسال : نام و نسبت بخردسالیست نسل از شجر بزرگ حالیست .نظامی .