خرفهلغتنامه دهخداخرفه . [ خ ُ رَ ف َ ] (اِخ ) دهی است میان سنجار و نصیبین و احمد مقری ابن مبارک بن نوفل از این ده است . (از منتهی الارب ).
خرفهلغتنامه دهخداخرفه .[ خ ُ ف َ / ف ِ ] (اِ) نام گیاهی است و آنرا بپارسی پرپهن گویند و معرب آن خرفج است و آن بعربی به بقلةالحمقاء معروف است . گویند در اصل بقلةالزهراء بوده و معاندان اهل بیت آنرا برگردانده بقلةالحمقاء خوانده اند. (از انجمن آرای ناصری ) (از آن
خرفهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی خودرو و یکساله با ساقۀهای سرخ، برگهای سبز، و تخمهای ریز، سیاه، لعابدار، و نرمکننده که مصرف خوراکی و دارویی دارد.
خرفهفرهنگ فارسی معین(خُ فِ یا فَ) [ معر. ] (اِ.) گیاهی است از تیره ای به نام خرفه ، جزو ردة جداگلبرگ ها، گلبرگ هایش سفید یا زرد و تخم های آن ریز و سیاه است . تخم آن در پزشکی به کار می رود. پرپهن ، فرفهن ، فرفین ، بوخله ، خفرج و بقلة الحمقاء نیز گویند.
خرفعلغتنامه دهخداخرفع. [ خ ِ ف َ ] (ع اِ) بار درخت عشر است بلغت اهل یمن . گویند بعضی از این درخت هست که اگر کسی در سایه آن بخوابد تا قیامت بیدار نشود. (از برهان قاطع).
خرفعلغتنامه دهخداخرفع. [ خ ُ ف ُ ] (ع اِ) خِرْفَع. (دزی ج 1 ص 364). رجوع به خِرْفَع شود. آنچه در بار درخت عشر باشد و آن سوخته ٔ چقماق اعراب است . (منتهی الارب ). || پنبه ٔ تباه بکارنیامدنی در غلاف خود. || آنچه از پنبه زده شده
خرفعلغتنامه دهخداخرفع. [خ ِ ف ِ ] (ع اِ) پنبه ٔ زده شده به کمان . (منتهی الارب )(از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد).
خرفةلغتنامه دهخداخرفة. [ خ َ رَ ف َ ] (ع اِ) حکایت و قصه و افسانه و داستان خوش و پسندیده و مقبول . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرفةلغتنامه دهخداخرفة. [ خ ُ ف َ ] (ع اِ) آنچه چیده شده از میوه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : التمر خرفة الصائم . (از منتهی الارب ).
خرفهم شدنلغتنامه دهخداخرفهم شدن . [ خ َ ف َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نیک و روشن فهمیدن مطلبی در اثر تکرار و بسیار گفتن آن مطلب . خوب درک کردن . مطلبی را کاملاً بر اثر تکرار یاد گرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرفهم کردنلغتنامه دهخداخرفهم کردن . [ خ َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک و روشن و مکرر گفتن مطلبی بکند و دیرفهمی . سخت روشن و عوام فهم گفتن تا کودنی دریابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرفه ٔ دشتیلغتنامه دهخداخرفه ٔ دشتی . [خ ُ ف َ / ف ِ ی ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقلة حمقاء بریه . طیلافیون . ایلیقبرا. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرفهم شدنلغتنامه دهخداخرفهم شدن . [ خ َ ف َ ش ُدَ ] (مص مرکب ) نیک و روشن فهمیدن مطلبی در اثر تکرار و بسیار گفتن آن مطلب . خوب درک کردن . مطلبی را کاملاً بر اثر تکرار یاد گرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرفهم کردنلغتنامه دهخداخرفهم کردن . [ خ َ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نیک و روشن و مکرر گفتن مطلبی بکند و دیرفهمی . سخت روشن و عوام فهم گفتن تا کودنی دریابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خرفه ٔ دشتیلغتنامه دهخداخرفه ٔ دشتی . [خ ُ ف َ / ف ِ ی ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بقلة حمقاء بریه . طیلافیون . ایلیقبرا. (یادداشت بخط مؤلف ).
اخرفهلغتنامه دهخدااخرفه . [ اَ رِ ف َ ] (ع اِ) ج ِ خروف ، بمعنی بره ٔ نر و بره ای که گیاه خوردن گرفته و قوی گشته است .