خرمن خرمنلغتنامه دهخداخرمن خرمن . [ خ ِ / خ َ م َ خ ِ / خ َ م َ ] (ق مرکب ) کنایه از زیادی است . کنایه از مقدار فراوان می باشد : جوجو ستد آنچه دادش ایام خرمن خرمن همی سپارد.خاق
خرمنلغتنامه دهخداخرمن . [ خ َ / خ ِ م َ ] (اِ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. (نسخه ای از اسدی ). قبه ٔ غله و گل و خاک بود. (نسخه ای از اسدی ). توده ٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. (صحاح الفرس ). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند
خرمنفرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) محصول دروشده و رویهمریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکردهاند.۲. [مجاز] تودۀ چیزی.⟨ خرمن ماه (مه): [قدیمی، مجاز] هالۀ ماه: ◻︎ آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشهٴ پروین به دو جو (حافظ: ۸۱۴).
خرمنلغتنامه دهخداخرمن . [ خ َ / خ ِ م َ ] (اِ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. (نسخه ای از اسدی ). قبه ٔ غله و گل و خاک بود. (نسخه ای از اسدی ). توده ٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. (صحاح الفرس ). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند
خرمنفرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) محصول دروشده و رویهمریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکردهاند.۲. [مجاز] تودۀ چیزی.⟨ خرمن ماه (مه): [قدیمی، مجاز] هالۀ ماه: ◻︎ آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشهٴ پروین به دو جو (حافظ: ۸۱۴).
خرمنلغتنامه دهخداخرمن . [ خ َ / خ ِ م َ ] (اِ) کود گندم بود که بعد از آن پاک کنند. (نسخه ای از اسدی ). قبه ٔ غله و گل و خاک بود. (نسخه ای از اسدی ). توده ٔ گندم و جو باشد که از کاه پاک کنند. (صحاح الفرس ). خوشه های غله راگویند که از بعد از درو کردن توده سازند
خرمن خرمنلغتنامه دهخداخرمن خرمن . [ خ ِ / خ َ م َ خ ِ / خ َ م َ ] (ق مرکب ) کنایه از زیادی است . کنایه از مقدار فراوان می باشد : جوجو ستد آنچه دادش ایام خرمن خرمن همی سپارد.خاق
سرخرمنلغتنامه دهخداسرخرمن . [ س َ رِ خ َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هنگامی که محصول را خرمن کنند.- وعده ٔ سرخرمن ؛ وعده ٔ دور.- وقت سرخرمن ؛ زمان فرارسیدن خرمن .
خرمنفرهنگ فارسی عمید۱. (کشاورزی) محصول دروشده و رویهمریخته که هنوز نکوبیده و کاه آن را جدا نکردهاند.۲. [مجاز] تودۀ چیزی.⟨ خرمن ماه (مه): [قدیمی، مجاز] هالۀ ماه: ◻︎ آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشهٴ پروین به دو جو (حافظ: ۸۱۴).
سوخته خرمنفرهنگ فارسی عمید۱.آنکه خرمنش آتش گرفته و سوخته باشد.۲. [مجاز] کسی که هستی خود را از دست داده؛ بینوا؛ بدبخت.